کفر ابلیس

نشستم پشت میز، یه جایی که قبلا نبودم و قرار هم نیست بعدا بمونم. مثل یه مهمون موقت. صحبت از تطابق با جامعه میشه. میگم: «وضع برای پناهنده ها سختتره. آمادگی ندارن، یکهو از جاشون کنده میشن و نمیتونن توی جامعه میزبان به این سادگی جا بیفتن.» خانمی که پشت میز روبرویی نشسته میگه: «فرقی هم نداره. مهاجرت یا پناهندگی بلاخره زمان میخواد تا آدم جا بیفته.»
من قطعا به پناهنده هایی فکر نمیکنم که حساب شده از ایران بیرون اومدن. وسایلشون رو جمع و جور کردن. ساکشون رو بستن. خداحافظی هاشون رو کردن، یه کیس مناسب جور کردن و از ایران اومدن بیرون.
به دوست میز روبرو میگم: «خیلی فرق میکنه. برای مثال در مورد خود من، تصور کن با دو تا بچه کوچیک یه شب ساک دستت بگیری و بری از خونه ت بیرون، یه مدتی توی یه دهی قایم بشی تا یه راهی برای خروج پیدا کنی، بعد از میون کوه خودتو برسونی ترکیه، با هزار بدبختی….»
میخوام ادامه بدم که دوست میز روبرو، با چشمای گرد شده، نفسشو حبس میکنه و بعد یکهو میگه: «نگو که تو همون وبلاگ نویس معروفی…»
جای حاشا نداره. عین مجرم سرم رو کج میکنم و میگم: «چرا خودشم. من همونم.»
.
پی نوشت اول : بهش میگم آخه از کجا به این سرعت فهمیدی اون منم… میگه مگه چند نفر مثل تو بودن؟
دفعه دیگه توی زندگی واقعی وقتی دارم داستان زندگیمو میگم، میگم با شیش تا بچه از ایران زدم بیرون! جهت ناشناس موندن. 🙂
پی نوشت بعدی: این اولین باره که با گفتن چند جمله از زندگیم کسی فهمیده من کی هستم.

پی نوشت آخر: اون معروف رو من ننوشتم، دقیقا عین صفتی بود که ایشون به کار برد. خود من معروف هستم یا نیستم رو نمیدونم. اما میدونم زندگیم عین کفر ابلیس معروفه. 😦
پی نوشت آخر آخر… اینو الان یادم افتاد! میگفت من فکر میکردم شما یه خانوم پیری، اما خیلی جوونتری.
به جان خودم من هنوز پیر نشدم! ببینم، نکنه عین مامان بزرگا مینویسم؟

یک دیدگاه برای ”کفر ابلیس

  1. هاهاهاهاهاها
    اصلا هم پیرزنی نمینویسی یا شاید چون من میدونمت نمیفهمم؟
    انقده خوشحالم که همون اول دیدمت و الان از زور فضولی پرپر نمیزنم برای دیدنت….. اما برای دوباره دیدنت چرا…. اونم نه از سرکنجکاوی – خوشبختانه – از سر دلتنگی دیدن یه دوست قدیمی….. اونم توی غربت….
    حس خوبی داره ….
    راستی من فیسبوک رو بستم. خیلی وقته. دارم نفس راحت میکشم. اما اینجا میخونمت.

    پی نوشت اول و آخر:
    هنوز لینک من اینجاست!!!!!!!!!!!!!!!!!! ای وای من!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! نوشی؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    چرا نمیشه اینجا خصوصی پیام داد؟

    لایک

    • :)) نمیدونستم فیس بوک رو بستی، گفتم شاید رفتی ایران و این موقته. به هر قیمتی تابستون میکشمت ونکوور تا بازم ببینمت.
      جدی نمیشه پیام خصوصی فرستاد؟ چرا میشه، اگه اول کامنت بنویسی اینو پابلیش نکن من حواسم هست و منتشرش نمیکنم. 🙂

      لایک

    • حالا من یه جور دیگه فکر کردم. با خودم گفتم، عکسم که هست، معلومه خیلی پیر نیستم! 🙂
      اما خب دو تا جواب و احتمال هست این وسط. یکی اینکه احتمالا کسی به عکس توجه نمیکنه. دومین احتمال اینکه من زیاد آدم اجتماعیی نبودم. از قبل از عید که تصمیم گرفتم از پیله دربیام با چند نفر در ارتباط بودم و کلا منو به ندرت میشد توی جمعی دید و اگه هم بودم اونقدر ساکت و گوشه گیر بودم که کسی اصلا متوجه حضورم نمیشد.

      لایک

  2. نوشی جون می دونی به چی فکر می کردم؟ که تو می نویسی، خیلی هم لحنت مهربونه و در گفتگو ها هم میشه این خصلت رو حس کرد. خاصیت این نوع ارتباط اینه که تو برای خواننده میشی یک دوست که از حال و احوالت خبر داره. حال آنکه آن خواننده برای تو غریبه است چون چیز زیادی ازش نمی دونی. وقتی این خواننده رو در دنیای واقعی میبینی اون فرد با تو مثل کسی که عمریه می شناسه برخورد میکنه. حسی که دو طرفه نیست طبیعتا چون تو نمی تونی از حال و روز و خلق و خوی تک تک خوانندگانت خبردار باشی. (منظورم توی نوعیه البته)
    رابطه ای که یک نویسنده، خواننده، بازیگر … با مخاطبش داره همیشه همینطوره و گاهی سخته برای یک مخاطب تطبیق دادن اون آدم واقعی که میبینه و اونی که قبلا شناخته. این روضه ها البته ربطی به نوشته تو نداشت ولی همینطوری توی ذهنم بود و برات نوشتم!
    فکر کنم اگر این حرف پیش نمی آمد و اشاره به پناهندگی و دو فرزندت نمی کردی هیچوقت کسی از اطرافیانت پی نمی برد تو همان نوشی معروفی 🙂

    لایک

    • نه اتفاقا کاملا درست میگی. در حالت عادی برخوردهای من هم صمیمیه اما گاهی که افسردگی هست یا بی حوصلگی توان برخورد صمیمانه رو ندارم و خب این تضاد با نوشیی هست که مینویسه و به نظر میاد میتونه با بقیه ارتباط برقرار کنه.
      بعد هم من زیاد اهل توی جمع نمایش دادن خودم نیستم. تازه الان یکی دو ماهه که دارم خودم رو وادار میکنم بیرون برم و با بقیه در ارتباط باشم. طبیعتا وقتی خونه زیاد بمونی دیگه کسی هم چندان نمیشناسدت.
      و نکته آخر… این تفاوت اسم فرنوش و نوشی هم خوب کمک کرده تا حالا… و اصراری که من دارم برای اینکه اینجا مطلقا نوشی نامیده بشم

      لایک

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.