به دوستی گفتم: «کلا نگرانم، حالا باز ناشا بهتره. آلوشا با زندگی واقعی خیلی فاصله داره. افکار عجیب و غریب به سرش میزنه. شغلای ترسناک پیدا میکنه. این همه کار تر و تمیز! موندم چرا باید فکرش سمت این چیزا بره…» دوستم سری تکون داد و گفت: «تو عادت کردی نگران باشی. بذار خودم باهاش صحبت کنم.» و آلوشا رو صدا زد و ازش پرسید: «آلوشا چی میخوای بخونی؟ این مامانت خیلی نگرانته.» آلوشا بدون اینکه خم به ابرو بیاره گفت: «با هم کنار اومدیم. مامان گفت حقوق، من قبول کردم. تصمیم گرفتم همینو بخونم. بعدشم با پلیس کار کنم. راجع به آدم کشی و این چیزا… از همون مدلا که دنبال جنازه ها راه میفتن و رمزشو کشف میکنن. حالا شایدم اینی که میگم وکیل نباشه، نمیدونم… آهان، کاراگاه…» و بعد چنان در وصف انگیزه های قتل و نیم رخ و تمام رخ جسد صحبت کرد که رنگ از روی دوست من پرید و با تردید بهم نگاه کرد و زمزمه کرد: «گفتی ناشا معقولتره؟» و بلند یه جوری که ناشا بشنوه گفت: «یعنی ناشا میخواد چکاره بشه؟» ناشا بیخیال شونه هاشو بالا انداخت و گفت: «دکتر دیگه.» دوستم یه نگاهی به آلوشا انداخت و لبخند پیروزمندانه ای زد و گفت: «دکتر چی؟» ناشا یه کمی مکث کرد و گفت: «راستش فارسیش یادم نیست… چیز خوبیه. یعنی هیجان انگیزه… چی بود اسمش؟ چی بود مامان؟ آهان خودم یادم اومد… از همینا که میرن جنازه و جسد نگاه میکنن: پزشک قانونی!»
.
.
تقصیر خودمه. هی گفتم شرلوک هلمز نگاه کنین. هی گفتم جرمی برت… حالا یکیشون احساس شرلوک هلمز بودن بهش دست داده، اون یکی که دیگه اصل واتسون شده، نویسنده هم که هست! 🙂
خیلی هم خوبه. عمه من همیشه می گفت مهم نیست آدم چیکاره باشه، مهم اینه که سعی کنه تو کارش بهترین باشه.
لایکلایک
:))) خیلی خوبه که فارسی نمیتونن بخونن تا این کامنتها رو ببینن…. :)))
لایکلایک
منظورم کامنتهای اینجا و فیس بوکه =D
لایکلایک