دروغ نگفته باشم یواش یواش داشتم دق میکردم. شما خبر ندارین اما افسردگی من این هفته توی اوجش بود. حالا با این اوصاف که حتی دوست نداشتم شونه به موهام بکشم نمیدونین چه جون کندنی بود غذا درست کردن. اما درست کردم. حداقل پنج روزش رو غذا پختم.
اما چه فایده؟
فکر میکنم اولین نشونه بریدن بچهها از خونه این باشه که وقتی از بیرون برمیگردن میگن با دوستامون شام خوردیم. حالا هر چقدرم بوی خوش غذا توی خونه راه بندازی فایده نداره. گرسنه نیستن، به حساب احترام یکی دو تا قاشق میخورن، اما ظرف غذا تقریبا دست نخورده، میره توی یخچال.
اما امروز در روی پاشنه دیگهای چرخید. خوردن، خوب هم خوردن، و سفارش دادن از این غذا بیشتر براشون بپزم.
شانس آوردم، دیگه داشتم دق میکردم.
البته به عنوان یک فروند فرزند همیشه سیر به خانه رونده عرض کنم، که این شام بیرون خوردن می تواند نشانه از خانه بریدن نبوده و فقط و فقط نشانه بسیار رفیق بازبودن باشد. اینجانب بعد از اینکه مادرم به مدت یک هفته اعتصاب کرد و وقتی با شکم پر به خانه می رفتم بوی غذای خوشمزه گریبانم را نمی گرفت نگران مادرم شدم، که این خود دال بر نبریدن از خانه است.
لایکلایک
:))) قشنگ نوشتین. من یاد خودم افتادم. توی دبیرستان همچین که یه کمی جا افتادم دیگه عصرا با دوستام میرفتم بیرون و یه چیزکی هم میخوردیم و برمیگشتیم. واسه همین درکشون میکنم. منتها فرق من با مادرم اینه که مادرم بجز من خواهرم رو هم داشت که خیلی اهل خونه بود و پدرم رو هم. من نبودم و بودم سفره برقرار بود. در مورد رفیق باز بودن هم، هستن انگار… هر دوشون. منتها دخترم غلیرغم رفیق باز بودنش، بازم بیشتر به غذای خونه گرایش نشون میده تا پسرم
لایکپسندیده شده توسط 1 نفر
از این دید ببینید که چه مادر خوش بحالی هستید که به جای فرزند وابسته و خانه بمان، دو فرزند اجتماعی و مستقل دارید.
لایکلایک
معلومه که خوشحالم… 🙂 شما تصورش رو بکن که من از لحظه حاملگیم تا حالا تنهایی بار زندگیم رو کشیدم. یکی نبوده یه لیوان آب دستم بده…. معلومه که از استقلالشون خوشحال میشم. نوبتی هم که باشه نوبت استراحت منه. بچه ها برن سراغ زندگی خودشون منم میتونم زندگی و ماجراجویی هامو شروع کنم تازه 😀
لایکلایک
آفرییینننن نوشی جونم . من داشتم تو ذهنم میگفتم نوشی باید یه فکری واسه تنهاییش بکنه و.نمیشه که ما همیشه درگیرمادری بمونیم اونم تو اون جامعه روشنفکر که دیدم خودت توی کامنتهات گفتی عزیزم . آفریننننن ماجراجویی رو شروع کن . دیگه وقتش رسیده به خودت هم فکر کنی نوشی جونم .
لایکلایک
مرسی دوست خوبم 🙂
لایکلایک
نوشی جون … تو از یه چیز دیگه حرف میزنی و یک شکمویی مثل من یهو فیلش یاد هندوستان می کنه و دلش خورشت آلو اسفناج میخواد!! شرم آوره واقعا!
هنوز زوده البته … هنوز چند سال میخواد تا بچه ها بفهمند دستپخت مامان یک چیز دیگه است! تا وقتی نرند توی زندگی خودشون پی نمی برند به این واقعیت.
لایکلایک
اما من بهشون گفتم که اون موقع دیگه مهلتشون تمومه… اونا میپزن منو دعوت میکنن من میرم مهمونی خونه شون 😀
لایکلایک
من تا نرفتم دانشگاه و از خونه دور نشدم قدر غذای مامانمو نفهمیدم.
لایکلایک
منم امیدوارم یه روزی دلشون برای دست پختم تنگ بشه 🙂
لایکلایک