من امروز متولد شدم. درستتر اینه که بگم تا چند ساعت دیگه متولد میشم. اولش خوشحال بودم که امروز صبح زودتر از بچههام از خواب بیدار شدم و صبحونهمو خوردم.
هر سال بچهها نقشه میکشن کله سحر بیدار بشن و توی تخت بهم صبحونه بدن. من هیچوقت هیچی بهشون نگفتم اما واقعا از خوردن صبحونه توی تخت بدم میاد. بخاطر خرده نون و دونه شکر و باقی چیزا که حتی اگه نریزه، بازم منو دچار وسواس و خارش پوست میکنه. یه دلیل دیگهش هم اینه که چند ساله بعد از مراسم صبحونه، من مجبور شدم لکههای قهوه یا چای ریخته شده رو از دم اجاق گاز تا پای تختم پاک کنم. یعنی جریان جوریه که اگه قبل از لکهزدایی من کسی به خونهمون بیاد، میتونه با دنبال کردن لکههای قهوهای مسیرشو مستقیما از سمت گاز توی آشپزخونه تا تخت من توی اتاق خواب پیدا کنه.
من هفتم شهریور به دنیا اومدم اما توی تقویم فرنگی تولد من بیست و نهم اگوست قید شده. توضیحش خیلی سخت نیست. در واقع نصف هفتم شهریور می افته به بیست و هشتم و نصف دیگهش بیست و نهم. من حدود ساعت نه صبح به دنیا اومدم که تقریبا میشه نه و نیم شب بیست و هشتم اگوست به وقت ونکوور. امروز صبح در حالیکه قهوهمو سر میکشیدم گفتم امشب تولدمه و جریان تاریخ شمسی و میلادی و ساعت و اینها رو تعریف کردم. اما بچهها توضیح دادن که بازم اولین صبح تولد من میشه همون صبح روز بیست و نهم و اونا فرصتی رو از دست ندادن. بنابراین احتمالا بازم بساط چای و صبحونه توی تخت برقرار خواهد بود.
حواستون هست؟ دارم غر میزنم! 🙂
تولد سپری شده یا در پیش روی چهل و شش سالگی شما هم مبارک.