بازیابی

دارم آرشیو 2002 وبلاگ رو تکمیل میکنم که به لطف پرشین بلاگ همه ش پریده و البته به لطف و مهربونی گیله مرد عزیز و با کمک Internet Archive دارم بازیابیشون میکنم.
رسیدم به این یادداشت و قلبم تیر کشید.
==
چهارشنبه، چهارم بهمن 1381
«شانه هایی که نبودند»
بعضيا منو متهم کردن به دروغگويی. خوب راستش من خيلی راجع بهش فکر کردم… اينکه من راست ميگم يا دروغ… و يا اينکه چند درصد حرفام منطبق بر واقعيته. خوب من همیشه هم راست نمیگم… ميدونين چرا؟
چون براتون نمينويسم که روزی چند بار با کج خلقی بچه‌ها رو از خودم ميرونم و دعوا ميکنم.
چون براتون نمينويسم که روزی چند بار از دست بچه‌هام اشکم در مياد.
چون براتون نمينويسم که روزی چند بار بچه‌هام از دست من گريه ميکنن.
چون براتون نمينويسم که وقتی مريضم و حتی حوصله خودمو ندارم چقدر حالم بد ميشه وقتی بچه‌ها واسه نشستن توی بغلم همديگه رو هل ميدن.
چون براتون نمينويسم که وقتی با کسی دارم تلفنی حرف ميزنم که باهاش رودروايسی دارم، چند بار بايد با اشاره و اخم کردن و …. يا حتی پرت کردن چيزی طرفشون، بدون اينکه صدام در بياد تا کسی که پای تلفنه بشنوه، بهشون هشدار بدم که با هم دعوا نکنن.
چون براتون نمينويسم که وقتی برای تهيه چيزی براشون با مشکل مواجه ميشم، انگار ته دلم رو چنگ ميزنن.
چون براتون نمينويسم که هنوز مشکل پوستيم برطرف که نشده هيچ… حادتر هم شده. چون هنوز نتونستم دکتر برم.
چون براتون نمينويسم که چقدر از ريخت افتادم و پير شدم. و چقدر بچه‌هام خصوصا پسره غرغرو شده.
چون براتون نمينويسم که چقدر خسته‌م…. اينکه من توی يه منطقه‌ايی زندگی ميکنم که برای خريدن يه کيلو ميوه يا گوشت کلی راه تازه اونم با ماشين باید بری…
شما از غصه‌های من فقط اينو ميدونين که بچه‌هامو دوست دارم و نميخوام ازشون جدا شم و اينکه دارم مبارزه ميکنم.
مدام از من ميخواهين براتون از مشکلاتم با سرجيو بگم. تو فيلما ديدین که ميگن هر چی بگی بر عليه خودت تو دادگاه ممکنه ازش استفاده بشه؟ منم همينم. کوچکترين حرکت حساب نشده من ممکنه برام دردسر ساز بشه.
ميگين به سرجيو بگو که چقدر بچه‌ها رو دوست داری… مگه ميشه اون ندونه؟ ميدونين چقدر سخته تک و تنها ۲ تا بچه فسقلی رو تر و خشک کردن؟ اونم بدون کمک؟ ميدونين من ۴ ماه ۴ ماه هم نميتونم ابروهامو بردارم؟ ميدونين سرجيو حتی گاهی حس مادرانه من نسبت به جوجه‌هامو زير سوال ميبره؟
ميگين از مشکلاتت بگو. باور کنين من وقت فکر کردن به مشکلات رو ندارم. يعنی اين قدر کار از صبح سرم ريخته که وقت نميکنم يه کمی به خودم فکر کنم. تازه وقتی هم که دارم توی ذهنم با خودم کلنجار ميرم يه خط در ميون يا بايد اونو بشورم يا غذای اينو بدم. سوالای اونو جواب بدم (که تموم شدنی هم نيستن) يا با اون يکی دالی موشه بازی کنم.
همه چی واسه من شده قسطی… حتی نوشتن وبلاگ. ده بار وسطش بايد بلند شم و بنشينم…
راستی يه از خدا بی خبر هم با فرستادن يه مشت عکس بچه، منو ويروسی کرده. اگه از طرف من ميلی به شما رسيد که بيشتر از ۲۰ کيلو بايت بود يا ضميمه داشت لطفا اصلا بازش نکنين.
به طور کلی… من غالبا ميلهای رسيده رو reply ميکنم و اين بهترين راه شناختن ميل که ويروسی هست يا نه… البته من تا آخر هفته قضيه رو حل ميکنم.
ضمنا اگه فکر میکنین حرفام دروغه، خوب… باشه، فرض کنين حکايت ميخونين…

یک دیدگاه برای ”بازیابی

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.