اژدهای تبدار

عملا به جز همون روز که نوشتم سر کار نرفتم، تمام روزای باقیمونده بدون حتی از دست دادن یه دقیقه، تمام وقت سر کار بودم. اما اونقدر رنگم پریده بود و صدام گرفته که تقریبا اعتراض همه در اومد. روزا تب نداشتم. یعنی اونقدر کم بود که بتونم با تب بر و مسکن و دارو خفه ش کنم. اما شب که میرسیدم خونه عین اژدهایی بودم که از دهنش آتیش زبونه میکشه. چند تا چیز مهم رو هم کشف کردم!
1- اولین شب مریضیم که هیچ، اما شب دوم که از صبح گشنه و تشنه مونده بودم خونه و حتی جون نداشتم تا یخچال برم یه لیوان آب بخورم، وقتی شب بچه ها آب و دارو بهم دادن زدم زیر گریه. چنان گریه ای کردم که جونم در اومد و از ته دل آرزو کردم قبل از زمین‌گیر شدن بمیرم.
2- یه مدتی تصمیم گرفته بودم برگردم به برنامه گیاه خواریم، گاهی با خنده میگفتم نمیدونم چه حکمتیه اما اگه دوباره گیاه خوار بشم برای تنها چیزی که دلم تنگ میشه ساندویچ استیک و پنیر فروشگاه ساب وی خواهد بود. توی این چند روز دو بار سعی کردم همین ساندویچ رو بخورم… مزه زهرمار میداد به دهنم! عملا فقط نوشابه خوردم.
3- از دوشنبه تا حالا مریضم. سه کیلو دقیقا وزن کم کردم. خودم میگم بدنم آب از دست داده. بدم نیست. من کلی بخاطر دارو اضافه وزن پیدا کردم، حالا یه کمی هم از دست بدیم. می ارزه!
4- خسته م. اصلا جون ندارم. بهم بگن فردا میمیری، میرم صف می‌ایستم بلکه یه پرواز زودتر جا بهم برسه.
5- خوبم. فقط نمیدونم چرا شب که میشه تبم این قدر شدت میگیره.

سرتون سلامت
ممنون از احوالپرسی هاتون

جن‌زده

مریض شدم. آخرین باری که این قدر حالم بد بود وقتی بود که توی سی و هشت سالگی آبله مرغون گرفتم. اتفاقا اولین واکنشم هم همین بود که بدنم رو زیر و رو کنم مبادا زونا گرفته باشم که خب نبود.
شب اول نتونستم یه ثانیه راحت بخوابم. تا صبح کابوس دیدم. کابوسم هم چی بود؟ مدام نعره های دختر جنزده توی فیلم جن گیر توی گوشم میپیچید. جوری شد که یه جایی نصفه شب پاشدم چراغ اتاقم رو روشن کردم و تا صبح با چراغ روشن خوابیدم. هر چند بازم کابوس دیدم و باز هم نعره بود و ناله بود!
روز اول، سر کار سعی کردم خودمو سرپا نگه دارم. از ساعت سه با خودم جدال داشتم که برم خونه.. اما تا آخر ساعت موندم. حالم اونقدر نزار بود که خودم هم باورم نمیشد. شب که رسیدم خونه یه شام سردستی درست کردم و روی مبل خوابم برد. یه جایی دخترم تکونم داد و گفت مامان پاشو ناله هات ترسناکه، عین فیلم جنگیر شدی.
فهمیدم اون چیزی که شب اول خودمو از خواب میپرونده صدای ناله های خودم از شدت تب بوده. اونقدر تب داشتم که داشتم میمردم. صبح فقط تونستم خودمو چاردست و پا تا کامپیوتر بکشونم، متن زنان رقصنده رو پست کنم، به محل کارم ایمیل بزنم که نمی تونم بیام و برم یه گوشه بیفتم به امید اینکه شاید خوب بشم.
ساعت یک یادم افتاد الان سه هفته ست میخوام به یه اداره دولتی زنگ بزنم اما اونقدر کار سرم ریخته بوده که نتونسته بودم تماس بگیرم. زنگ زدم… حالا هرچی دارم سئوالمو توضیح میدم خانمه توی حرفهام میپره میگه حالت خوبه؟ چی باعث ناراحتی شما شده؟ به کمک نیاز دارین؟ چرا این قدر درهم شکسته و غمگین هستین!
حالا خوبه اولش عذرخواسته بودم که ببخشید بخاطر گرفتگی صدا، من سرما خوردم و حالم خوب نیست. اما ظاهرا اونقدر وضع صدا و نفس کشیدنم بد بود که گفت زبان شما فارسیه؟ من الان به مترجم وصل میکنم. گفتم نمیخواد خانم، دارم حرف میزنم خب..
مترجم هم کلی اول منو زیر و رو کرد که بدونه خطری منو تهدید میکنه یا نه.
فهمیدم وضعم خیلی خرابه.
اگه به خودم بود دلم میخواست فردا رو هم توی خونه بمونم. اما مجبورم برم سر کار. خیلی حالم بد بشه، نصفه روز مرخصی میگیرم برمیگردم.
امیدوارم امشب توی خواب ناله نکنم. باید بخوابم. باید بخوابم.

پسر مادرش

کی باورش میشه که آلوشای من امروز هفده ساله شد؟ همون فسقلی که تا دیروز با بشقاب وسط خونه جولان میداد به خیال اینکه فرمون دستش گرفته و دلش میخواست راننده تاکسی بشه و حالا داره سعی میکنه گواهینامه رانندگیشو بگیره و نمیدونه دلش میخواد چکاره بشه!
خوب که فکر میکنم میبینم هزارتا آرزوی کوچیک و بزرگ دارم که سر و ته هر کدومشو که بگیری به بچه ها و زندگیشون وصل میشه، اما این میون بزرگترین آرزویی که برام مونده اینه که کوزه‌هامو سالم به مقصد برسونم…

تولدت مبارک آلوشای مامان.
تولدت مبارک پسرک باهوش من.
من هیچوقت امیدمو به آینده از دست ندادم. امیدوارم امید هم هیچوقت از زندگی تو پر نکشه.

نطق پیش از دستور

نمیدونم چی شد یهو رو به ناشا کردم و گفتم وقتی حامله بودم یکی پیشنهاد داده بوده اسمشو بذارم پریسا. صورتشو کج و کوله کرد و گفت: «اسم پریسا رو دوست ندارم.»
دلجویانه سری تکون دادم و گفتم: «نه مامان جان، خیلی هم بد نیست، اسم قشنگیه، معنیشم قشنگه، یعنی مثل پری… سا یعنی مثل. مثلا گلسا یعنی مثل گل. مهرسا یعنی مثل خورشید که خب تو معنی مهر رو نمیدونی، مهر یعنی خورشید… یا درسا که اسم دوستته یعنی مثل در که معنیش میشه مروارید. بعضی وقتا هم خلاصه میشه، مثل مهسا که میشه مثل ماه، اما ماه خلاصه شده و تبدیل شده به مه. اگه دقت کنی توی اسم مهتاب و مهشید هم ماه شده مه…»
و میخواستم ادامه بدم که با بی‌حوصلگی سرشو تکون داد و گفت: «خب باشه مامان، بسه، فهمیدم، فهمیدم… حتما بعدشم میخوای بگی پارسا یعنی چی، فهمیدم، خودم میدونم… اونم میشه پار – سا یعنی مثل پاره پوره!»