از وبلاگ زندگی معمولی
«… دو تا اتفاق باعث شده که دوباره بیام توی این وبلاگ بنویسم: یکی اینکه دیروز متوجه شدم نویسنده وبلاگ مشهور و پرمخاطب «نوشی و جوجه هایش» معلم محبوب دوران راهنمایی من توی دهه هفتاده… من قبلا در مورد این وبلاگ شنیده بودم ولی اصلا به فکرمم خطور نمیکرد که متعلق به معلم محبوب و باهوش من باشه، کسی که لذتبخشترین کار زندگیمو (برنامه نویسی) اولین بار از اون یاد گرفتم. این که میگم به فکرم خطور نمیکرد نه بخاطر اینکه اهل نوشتن نبود (که اتفاقا خیلی اهل کتاب و مطالعه و نوشتن بود)، بخاطر اینکه باورم نمیشد دنیا انقدر به اون دختر شاد و شنگول و فعال (احتمالا اون موقع سنش از الانِ من کمتر بوده) سخت گرفته باشه… واقعا چرا دنیا اینطوریه؟ چرا برای بهترینها انقدر سخت میشه و برای بعضیهای دیگه انقدر پارتیبازی میکنه؟…»
.
پینوشت:
و این دختر هم یکی از محبوبترین شاگردهای من بود. موقعی که هنوز نوشی نبودم. اصلا ازدواج نکرده بودم که بخوام مادر باشم. اما حتی همون موقع هم همه اون بچهها جوجههای من بودن و قلبم برای همه اونها جا داشت.
راست میگه… کاش دنیا مهربونتر بود…