نشسته بودم روی مبل و داشتم قبضای ماه گذشته رو حساب و کتاب میکردم که ناشا یهو مدادشو گذاشت روی دفترش و گفت: «امروز معلمم گفت این آخرین درس بیولوژیه* و از هفته بعد فیزیک داریم. گفت یه امتحان بدین دیگه تمومه. من بهش گفتم ما که قبل از تعطیلات امتحان داده بودیم… یه کم هول کرده بودم. اما معلممون گفت درس تو که خوبه، اندیشه نکن….»
…
و اگه خنده بلند و ناگهانی من نبود احتمالا موضوعات بهتری برای نوشتن هم دستم میاومد… فکر نکنم از زمان مرحوم ابوالقاسم فردوسی دیگه کسی توی حرف زدن محاورهای به جای نگران نباش گفته باشه اندیشه نکن!
.
.
پینوشت: اول انداخت گردن من، گفت شما فارسی اینجوری حرف میزنین. من که از شدت خنده دلم درد گرفته بود بدون معطلی انداختمش گردن طغرل و سریالهای مهران مدیری، بعد خودش کشف کرد که ناخودآگاه کلمه رو از ترکی ترجمه کرده. Endişe Etme
پینوشت دوم: ما ترک نیستیم، روزی هم که ترکیه رفتیم حتی یک کلمه ترکی بلد نبودیم. اما سه سال و نیم ترکیه زندگی کردیم.
برای من ترکی زبان ناآشنایی بود که به خاطر تسلطم به فارسی و آشناییم به عربی خیلی زود برام به زبانی قابل فهم تبدیل شد. اولین راه حل من برای فهم ترکی، پیدا کردن ریشه کلمه بود. همین رو هم به بچه ها یاد دادم.
ناشا هنوز ترکی رو به خوبی میفهمه و صحبت میکنه.
خیلی خوب بود. اندیشه نکن!
لایکلایک
:)))
لایکلایک