یکی از سخت ترین تصمیمهای زندگیمو گرفتم. مطمئن نیستم هنوز از عواقبش رها شده باشم اما بلاخره تونستم خودمو از شرایطی که دوست نداشتم دور کنم.
باید صریح تر و رک تر با زندگی خودم رفتار کنم. اخلاق خوبی نیست. من جایی که مربوط به حقوق دیگران باشه، پای خانواده م و یا دوستانم در میون باشه، حق مشترکی در بین باشه، خیلی صریح و بی پروا و رک میرم جلو و دفاع میکنم. وقتی فقط پای خودم در میونه، کوتاه میام، هیچی نمیگم، گذشت میکنم و البته گاهی موضوع حل نمیشه و تبدیل میشه به شرایط ناخوشایندی که گاهی کشنده ست.
باید یاد بگیرم عین همون صراحتی که در مورد کارهای گروهی دارم، در مورد کارهای شخصی و زندگی خصوصیم هم داشته باشم.
بایگانی ماهانه: فوریه 2017
دوازده زن رقصنده با کلمات
لینک مصاحبه با رادیو زمانه در مورد وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده
وبلاگنویس قدیمی است. به قول خودش به «سالهای طلایی وبلاگ نویسی» تعلق دارد. وبلاگ «نوشی و جوجههایش» از همان سالها تا امروز که جوجهها دیگر برای خودشان بزرگ شدهاند با ارادهای قوی از آنها نوشته و مخاطبان خودش را یافته جوری که گاه برای کار تازهای که بهانه این گفتوگو شد ناچار است از وبلاگ نوشی و جوجهها کمک بگیرد
وبلاگ «آرامگاه زنان رقصنده» بی سر و صدا به موضوعات و مسائل مختلف میپردازد و راویانش زنان هستند. نوشی که سرپرست یا به گفته خودش «سرگروه» نویسندگان است، از ایده شکلگیری این وبلاگ میگوید: «ایده اولیه وبلاگ به سالها پیش برمیگردد. آن زمان بسیاری از ما وبلاگنویسی را با گمنامنویسی شروع کرده بودیم. سبکبالی ناشی از گمنام بودن برای ما فضایی ایجاد کرده بود که بتوانیم راحتتر صحبت کنیم. بعد آرام آرام شروع کردیم به پیدا کردن دوست، اعتماد کردن، ملاقات کردن، هویت مشخص داشتن. حتی برای سایر خوانندههایمان هم که نمیدانستند ما کی هستیم، دارای هویت شدیم. یعنی در نقشی که وبلاگ برای ما تعیین کرده بود فرو رفتیم و در چهارچوب ذهن خوانندهها تعریف شدیم. دیگر آن آزادی روزهای اول را نداشتیم. برای من نقش غالبی که جدا از هویت واقعیم تعریف شد، نقش مادرانه بود. به خودم آمدم و دیدم در نوشتههایم دیگر از من به عنوان زن چیز زیادی باقی نمانده. بعد سعی کردم وبلاگ دیگری بسازم و شروع کنم به نوشتن در مورد زنانگیام.»
نوشی میگوید به ذهنش رسیده که بد نیست زنهای دیگری که مثل او دغدغه نوشتن دارند، با او در این زمینه همکاری کنند. با خودش فکر کرده: «حتما هستند مادران تنهای دیگری که مثل من سرشارند از حرفهای زنانه که به جبر عرف و قانون و ترس از قضاوت، زیر هویت مادرانهشان مدفون شدهاند.»
همین میشود بهانه تولد وبلاگ زنان رقصنده، با شرطی که در دنیای امروز کمی عجیب است: «گمنام نویسی در وبلاگ»؛ آن هم وقتی نوشتن در فضای مجازی با وجود فیسبوک و رسانههای برخط، همه آدمهای اهل نوشتن را وسوسه میکند با نام حقیقی خود نوشتههایشان را به مخاطبانشان عرضه کنند. نوشی اما به گفته خودش از این فضای شفاف جا میخورد: «زمانی که پس از هشت سال سکوت به فضای مجازی بازگشتم، فیسبوک مهمترین فضای مجازی در میان ایرانیها بود. من متعجب از چیزی بودم که با آن مواجه میشدم. فیسبوک فضایی شیشهای فراهم کرده بود که به درد نوشتن نمیخورد. ما قرار بود گمنام بنویسیم و این با شفافیتی که در ذات فیسبوک تعریف شده تضاد داشت. من برای نوشتن دنبال فضایی بودم که بشود مثل وبلاگ به راحتی متنها را منتشر کرد، بایگانی کرد، پیام گذاشت، وارد مکالمه شد و محدودیت کلمه و شکل و قالب نداشت. فیس بوک برای این منظور ساخته نشده بود.»
وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده شاید به لحاظ بصری رنگ و لعاب جذاب و هوش ربایی نداشته باشد، اما در عوض در انتخاب نامش خوش سلیقگی به کار رفته است. نام وبلاگ مخاطب را به سمت خودش میکشاند. انتخاب اسم برای وبلاگ هم برای خودش داستانی دارد: «عنوان وبلاگ اسم یک اثر باستانی در ناحیه آپولیای ایتالیاست. به نظر میرسد آرامگاه یک جنگجو باشد که در کنار وسایل رزمش دفن شده. اما دیوارها از نقش زنانی پوشیده شده که دست در دست هم میرقصند و توسط سه نوازنده سفیدپوش مرد همراهی میشوند. علاوه بر نقاشی دیواری این آرامگاه که به عنوان لوگو و عکس سرصفحه وبلاگ از آن استفاده شده، نام اثر هم قشنگ بود. تضاد زیبایی که بین کلمه آرامگاه و رقصندگی وجود داشت. انگار که در سوگ آخرین جنگجو، به جای مویه و نا امیدی، بلند شوی و برقصی. گمان نمیکنم هیچ اسم و تصویری بهتر از این برای وبلاگمان پیدا میکردم.»
نوشتهها را نویسندگان ثابت زن مینویسند و هر هفته یک میهمان مرد آنها را همراهی میکند. نوشی در پاسخ به این سوال که چرا میهمان شما مرد است میگوید:
«هدف وبلاگ نشان دادن نظرات مختلف است. میخواهیم در این وبلاگ زاویه دید مردانه را هم به موضوع نشان دهیم. انگار که به مخاطبانمان گفته باشیم بسیار خب شما روی زنانه سکه را دیدید، حالا اجازه بدهید روی مردانه آن را هم ببینیم. از طرف دیگر، چند مردها به اندازه کافی تریبون برای اظهار نظر در اختیار دارند و فشار کمتری از جانب جامعه متوجه آنهاست اما آنها هم در بسیاری مواقع از ترس مورد قضاوت واقع شدن، مجبور به خودسانسوری هستند و شاید گمنام نویسی فضای لازم را برای بدون نگرانی حرف زدن فراهم کند.»
میگویم به نظر میرسد علیرغم تلاشی که آرامگاه زنان رقصنده برای مبارزه با سانسور و خودسانسوری دارد، اما اصرار بر گمنام نویسی خودش نوعی سانسور باشد؛ اگر بناست کسی در مورد موضوعی که تابوست بنویسد و بخش مهم ماجرا یعنی نام نویسنده سانسور شود در تضاد با اهداف شما نیست؟
نوشی در پاسخ به این سوال میگوید: «اگر کسی برای نوشتن و انتشار با اسم خود دچار مشکل نباشد اصلا نیازی به عضویت در گروه ما ندارد. از طرفی وقتی موضوع گمنام نویسی در وبلاگ گروهی مطرح میشود موضوع شخصی نیست. در بین ما چهرههایی هم هستند که هیچ مشکلی با نوشتن با نام خود ندارند اما با گمنام نویسی فضای امنی به وجود میآورند که تشخیص متن دیگرانی که دچار ترس هستند ساده نباشد. در واقع اعضا یکدیگر را به این شکل حمایت میکنند.»
نکته دشوار ماجرا اما لو نرفتن نویسندگان است. نوشی از سازوکار پیچیدهای برای این کار بهره میبرد: «همه افراد گروه در یک مهلت مقرر، بدون اطلاع از چیزی که سایر دوستانشان و نویسنده مهمان نوشتهاند، متنشان را به ایمیل سرگروه ارسال میکنند. متنها بعد از ویرایش به ترتیبی که هر هفته تغییر میکند، روی وبلاگ قرار میگیرند. نداشتن اسم نویسنده و نامعین بودن زمان انتشار متن باعث میشود که به جز نویسنده متن و سرگروه کسی هویت نویسنده متنها را نداند. البته در مورد افراد معروفتری که سبک مشخصی در نوشتن دارند این احتمال هست که نویسنده مشخص بشود، اما طبق اساسنامه مکتوب گروه، ما مطلقا در این مورد صحبت نمیکنیم.»
از او می پرسم کار گروهی و تیمی بین ایرانیها کمتر نتیجه بخش بوده. در این مورد با مشکل خاصی مواجه نیستید؟ پاسخش قابل تامل است:
«انضباط فردی، سختکوشی و پایبندی به اساسنامه… به نظر من این اساس کار گروهی است. این که قبول کنیم به جای مداخله در کار دیگران از رفتار و کنشهای خودمان مراقبت کنیم. حواسمان باشد که کوچکترین خللی در کار ما روی کار دیگر افراد گروه هم تاثیر میگذارد. تلاش کنیم دست از قضاوت دیگران برداریم و بیشتر گوش کنیم و در سکوت، بدون تقلا برای متقاعد کردن بقیه، انتخاب خود را داشته باشیم. جا را برای دیگران تنگ نکنیم و مطمئن باشیم همه ما سهم مساوی از فضایی که در آن مشترک هستیم خواهیم داشت. هر بار با ورود عضو جدید تا مدتی توان و انرژی گرفته میشود تا همه چیز برگردد به نظم تعریف شده. گاهی حتی همکاری اصلا پا نمیگیرد یا بعد از مدت کوتاهی قطع میشود. این وبلاگ حاصل اراده جمعی گروهی است که تک تک افرادش برای برقراریش زحمت میکشند و تلاش میکنند.»
از خلال گفتوگوها پیداست حساسیت و سختگیری خاصی دارد. نظر اعضای تیم را در اینباره از او میپرسم :« اینکه من خودم را چطوری تعریف کنم با اینکه تیم چه نظری در مورد من دارد متفاوت است. من آدم منظم و دقیقی هستم که به جزئیات توجه دارد. حتی وقتی مجبور به تغییر ناگهانی برنامههایم میشوم، باز هم از نظم درونی خودم پیروی میکنم. این مفهومش این نیست که من آدم کاملی هستم یا اشتباه نمیکنم. مفهومش این است که هر وقت متوجه بشوم که از مسیر خارج شدهام یا اشتباه کردهام، بدون اتلاف وقت یا شانه خالی کردن از قبول تقصیر، برمیگردم و مسیر آمده را اصلاح میکنم. این از دور شاید سختگیری به نظر بیاید، خصوصا وقتی که از دیگران بخواهی با نظم و ترتیب تو رفتار کنند، البته امیدوارم به نامهربانی و بداخلاقی تعبیر نشود.»
از نوشی میپرسم چقدر به اثرگذاری وبلاگ زنان رقصنده امیدوار است؟ او در پاسخ میگوید که وسعت کلمه اثرگذاری بسیار بزرگتر از آن است که الان بشود قضاوتی کرد اما در مقیاس کوچک زنان رقصنده بی اثر نبوده: «این وبلاگ قصد موعظه یا آموزش دادن ندارد، قصد ندارد کسی را قضاوت کند. در واقع فقط آرای مختلف در مورد یک موضوع را نشان میدهد. تضاد آرا میتواند باعث شود خواننده بیشتر فکر کند و تصمیم بگیرد.»
او در پاسخ به اینکه تا به حال به همکاری با وبسایتهای دیگری که در حوزه زنان کار میکنند و آموزش را هم در نظر گرفتهاند فکر کرده؟ میگوید: «به نظرم آرامگاه زنان رقصنده هم از نظر فرم و هم محتوا و هم ایده، اولین نمونه کار گروهی در این نوع است. بنابراین نهایت مشارکتی که میشود با وبلاگها و وبسایتهای دیگر داشت، دادن لینک و معرفی است که ما در در بخشهای “باغچه همسایه” و “سفر به دیگر سو” تا حدی این کار را انجام دادهایم. اما اگر پیشنهادی دریافت کنیم که بدانیم با اهداف اولیه وبلاگ در تضاد نیست، ضمن حفظ استقلال رای و عملمان، حتما همراهی خواهیم کرد.»
آرامگاه زنان رقصنده، پروندههای جنجالبرانگیز هم داشته. نوشی در پاسخ به اینکه جنجالیترین پروندهای که کار کردید در چه حوزهای بوده و این جنجال در ذات موضوع انتخابی بوده یا واکنشها به آن باعثش شده، پاسخ میدهد: «موضوعاتی که بیشتر به لایههای پنهانی بهخصوص مسائل جنسی میپردازند و موضوعاتی که مدعی خاص دارند یعنی در مورد قشر خاصی صحبت میکنند، جنجالیتر هستند.»
وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده هم اکنون در حال جذب نویسنده جدید است. اگر به نوشتن علاقه دارید، شرط گمنام نویسی را میپذیرید و البته با قوانین وضع شده توسط سرگروه مشکلی ندارید، همین حالا برای نوشتن داوطلب شوید.
در دامن مادرانه دنیا
یک – من این مجسمه رو از یه فروشگاه دست دوم فروشی خریدم. اول رنگ لباسش توجهم رو از دور جلب کرد، بعد چشمم خورد به بچههای ریز و درشتش که داشتن از سر و کولش بالا میرفتن.
دو – بعضی از بچهها تنگ دل مادرشون چسبیده بودن.
سه – بقیه هم این گوشه اون گوشه دامن مادرشون جا خوش کرده بودن.
چهار- یعنی هر جا دستشون رسیده بودها… حتی زیر دامن مادرشون!
پنج – بعضیا لباس تنشون نبود.
شش – بعضی بلا به دور، اصلا شورت و شلوار نداشتن.
هفت – بعضیا که اجتماعیتر بودن و دو تا دوتا بازی میکردن، اسباببازی داشتن یا شایدم داشتن استعدادهای نهفته موسیقیشون رو بروز میدادن.
هشت – بعضیام میونه شون با حیوونا بهتر بود و تنها یه گوشه نشسته بودن و از حقایق عریان دنیا رو برگردونده بودن.
نه – واسه بعضی هم همین که بشه یه گوشه دامن مادر لم داد کافی بود. حالا بقیه هر جور دلشون میخواد میتونستن توی سر خودشون بزنن.
ده – فقط من موندم حیرون این وسط، دهن باز مونده مادر جریانش چی بود. یعنی داره واسه بچههاش آواز میخونه؟
با توجه به اینکه من مجسمههای مشابه دیگهای (اما نه به این قشنگی و خوشساختی) بازم توی دست دوم فروشیها دیدم و در مورد همهشون هم دهن مادر همین طور باز مونده بود و بچه از سر و کولش بالا میرفت، مطمئنم این مجسمه باید یه داستانی پشت سرش باشه که من نمیدونم چیه!
روی مجسمه نوشته شده بود Rod Kuehrost از اونجایی که فکر میکنم باید ریشه آلمانی داشته باشه، به احتمال زیاد شکل درستش باید باشه Rod Kührost و فکر میکنم اسم سازنده این اثره.
بعد از راهنمایی دوستان:
A Storyteller is a clay figurine made by the Pueblo people of New Mexico. The first contemporary storyteller was made by Helen Cordero of the Cochiti Pueblo in 1964 in honor of her grandfather, who was a tribal storyteller. It is basically a figure of a storyteller, usually a man or a woman and its mouth is always open. It is surrounded by figures of children and other things, who represent those who are listening to the storyteller. The motif is based on the traditional «singing mother» motif which depicts a woman with her mouth open holding one or two children
فراخوان
این فراخوان رو چند روز پیش توی فیس بوکم پست کردم. حالا اینجا هم میگذارمش. امیدوارم جواب بده، خصوصا که جذب از میون وبلاگنویسها همیشه نتیجه بهتری داشته:
=
هر کاری میکنم حساب نوشی رو از وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده جدا کنم انگار نمیشه!
دوستان، دو نفر از اعضای ما مجبور شدن که گروه رو ترک کنن. بنابراین وبلاگ ما نیاز به نویسنده داره. ما همیشه یه لیست انتظار آماده داشتیم که من با اونها هم مکاتبه کردم اما اونقدر تق و لق جواب دادن که ناامید شدم و مجبورم این جوری هم فراخوان بدم تا سریعتر بتونم نویسنده جذب کنم.
واقعیتش اینه که نوشتن توی این وبلاگ کار آسونی نیست. باید حتما در مورد موضوعی که بهتون داده میشه بنویسین، باید متن رو تا جای ممکنه ویرایش شده تحویل بدین، برای هر موضوع یک هفته ددلاین و زمان معین دارین و باید توی همون زمان متن رو تحویل بدین. اساسنامه سفت و سخت داریم که باید حتما اساسنامه رو تایید کنین قبل از ورود… بیشتر از هر چیزی روی منظم بودن و به موقع دادن متن حساس هستم. ما همیشه دو تا سه هفته از وبلاگ جلوتریم. یعنی متنی که شما امروز میخونین سه هفته قبلش دست ما رسیده و آماده ارسال شده و میخوام همین فاصله رو هم حفظ کنم همچنان…
راستش من توی کارم آدم دقیق و سختگیری هستم. سر این موضوع خیلی از دوستانم از من رنجیدن، اما من همچنان مصمم هستم با دقت و ریزبینی کار وبلاگ جلو بره.
محیط دوستانه ای داریم. بچه ها هماهنگ و مهربونن… اگه روحیه کار گروهی دارین و دلتون میخواد بنویسین اما شناخته نشین، لطفا به من ایمیل بزنین یا پیام بفرستین.
نوشتن رها از ترس، خودسانسوری یا قضاوت
این متن گفتگوی حضوری من و مصاحبه کتبی بعضی از نویسندگان وبلاگ آرامگاه زنان رقصندهست با دوهفتهنامه شهروند بیسی.
من کل مطلب رو توی وبلاگ گروهی هم گذاشتم. بعدا هر وقت تونستم تصویر اسکن شده رو هم اضافه خواهم کرد. اما بهترین کار به نظرم کلیک کردن روی نشانی مصاحبهست.
آرامگاه زنان رقصنده: نوشتن رها از ترس، خودسانسوری یا قضاوت
«نوشی و جوجههایش» کافی بود تا نوشی بتواند از خانواده، بچههایش و روزهای زندگی بنویسد، ولی کافی نبود تا بتواند آنچه در زندگی شخصی خودش باید گفته شود، به تمامی بازگو کند.
به قول خودش، در یک نقش وبلاگی قرار گرفته بود که مانع میشد تا بتواند دیگر مطالب مرتبط به زنانگیاش را باز بگوید. یک مرتبه ۱۵ سال پیش و حالا در مرتبهای دیگر، گروهی از زنان و مردان در کنار همدیگر شکل گرفتهاند – زنان اغلب نویسندگان ثابت هستند و مردان، نویسندههای میهمان هر قسمت و وبلاگ «آرامگاه زنان رقصنده،» هر روز با مطلبی تازه سراغ مخاطبش میآید تا از روزهای زندگی زنان معاصر و موضوعهای مرتبط به زندگی امروز بگوید.
روند کار وبلاگ، نظمی آهنین دارد: ۱۲ نویسنده بر یک سوژه مینویسند و یک نویسنده میهمان مرد هم نظر خودش را میگوید. هیچ نویسندهای، نمیتواند متن دیگر نویسندهها را پیش از انتشار ببیند. قضاوتی هم مابین نویسندگان بر نوشتههای همدیگر وجود ندارد. سوژهها، انتخاب نویسندگان اصلی وبلاگ هستند و از خودکشی، خودارضایی، ترس از طلاق تا لزوم داشتن رابطه پیش از ازدواج، مهریه و شروط ضمن عقد تا چرا زن همیشه بیشترین هزینه را میپردازد، ابعاد پنهان کودکآزاری و همجنسگرایی و پرسشهای کودکان، مباحث مختلفی را مطرح میکنند.
نوشتهها البته پایبند به تجربههای فردی نویسندگان هستند تا بر پایه نظر و عقیدههای تحلیلی محققها و دانشمندها بنا شده باشند. یا آنطور که نوشی میگوید، هدف درس دادن نیست، هدف خلق محیطی امن برای نوشتن است.
پانزده سال بعد از یک ایده، هشت ماه تولید مداوم محتوا
نوشی در همان ابتدای صحبت از گذشتهها میگوید و از اینکه «این یک ایده خیلی قدیمی است، ۱۵ سال پیش در ایران به این فکر میکردم که چقدر خوب میشود اگر بتوانم گمنام بنویسم. فکر میکنم که خیلی از وبلاگنویسها وقتی شروع به کار کردند، انگیزهشان در این بود که میتوانند گمنام حرف بزنند و بعد خیلی از ماها شناخته شدیم و در نقش وبلاگیمان جاافتادیم. به عنوان مثال، من به عنوان نوشی، مادری که در مورد بچههایش مینوشت، شناخته شده بودم. این بود که فکر میکردم یک سری صحبتها در مورد خودم، در مورد زنانگیام هست و مشکلاتم به عنوان یک زن که میخواهم در موردشان بنویسم. این نوشتهها در قالبی که مردم از نوشی ساخته بودند جا نمیافتاد و فکر کردم چقدر خوب است که در یک وبلاگ دیگر به گمنامی بنویسم.»
وبلاگی که در فاصلهای کوتاه تبدیل به یک کار گروهی شد، با عنوان «زن به انتها رسیده» یا «لافم فینی» که عنوان شعری از چارلز بوکاوسکی است. مدتی فعال بود تا با مشکلات داخل ایران، از جمله فشارهای دولتی، کار آن متوقف شد و کمی بعد هم نوشی از ایران خارج شد.
سالهای اولیه مهاجرت برای نوشی، سالهای سکوت بود تا آنکه «بعد از مدتی به این فکر افتادم که حالا که من از ایران بیرون آمدهام، ولی هنوز خیلیها هستند که دوست دارند حرف بزنند و میترسند. شاید بتوانم فضای امنی فراهم کنند تا بقیه هم بنویسند. دوباره وبلاگ شکل گرفت. البته با اسم و شرایطی دیگر. وجه مشترکش با وبلاگ پیشین هم در این است که نویسندههایش تعدادی زن هستند و گمنام مینویسند.»
ولی چرا وبلاگ؟ بخصوص حالا که خواننده بیشتری در شبکههای اجتماعی وجود دارد. بهرغم اینکه صفحه فیسبوک و دیگر شبکههای اجتماعی، مطالب وبلاگ را بازنشر میکند، ولی تیم نویسندگان اصرار دارند که متن کامل نوشتهها در داخل صفحه وبلاگ خوانده شود.
قدیسه از تیم نویسندگان توضیح میدهد که «بهنظرم وبلاگها همچنان خوانندههای خود را دارند و اتفاقا خوانندههای وبلاگ، خوانندههای دقیقتر و پیگیرتری هستند و همچنان نوشتن در وبلاگ هیجانانگیزتر است. با توجه به موضوعات وبلاگ ما که بسیار با زندگی امروز انسان گره خورده است، مخاطب برای من علاوه بر کسانی که وبلاگ را به طور منظم مطالعه میکنند، کسانی هستند که حسب ضرورت و حساسیت با موضوع یا موضوعات ارتباط برقرار میکنند و یا مطالب توسط دوستانشان پیشنهاد یا ارسال میشود. بسیار پیش آمده دوست یا دوستانی که مشکلاتی مرتبط با موضوعات روز وبلاگ را داشتهاند بیان کردهاند که نوشتهها راهگشای آنها بوده یا حداقل در آرامشبخشی و تامل بیشتر به آنها کمک کرده است.»
در ابتدای کار، نویسندگان وبلاگ ۳۱ سوژه پیشنهاد کردهاند و فارغ از اینکه سوژهها از کل تیم چه رایای آورده باشند، تمامی آنها کار میشوند. بلافاصله بعد از پایان فصل نخست کار، ۳۳ سوژه برای فصل بعدی در حال آمادهسازی هستند.
خودسانسوری در مهاجرت هم رهایمان نمیکند
مریم از تیم نویسندگان وبلاگ میگوید که «راستش بیش از آنکه وبلاگ بودن زنان رقصنده برایم اهمیت داشته باشد، شکل و فرمی که در آن فعالیت میکنیم برایم اهمیت دارد. ما مینویسیم. بیآنکه شناخته شویم. بنابراین نه سانسور میشویم و نه خودمان را سانسور میکنیم. بیهراس قضاوت شدن، بیترس اما و اگر دوستان و آشنایان، اینجا تنها جایی است که من میتوانم خودم را بنویسم. بیکم و کاست.»
او در ادامه میگوید: «در نوشتن مطالبم بیش از همه این برایم مهم است که صداقت در آن نمایان باشد. دلیلی برای پنهانکاری، سانسور و قایم شدن ندارم. پس در کمال صداقت مینویسم. به گمانم باقی زنان رقصنده هم همینطور باشند، چون وقتی خودم نوشتهها را میخوانم صداقت را در آنها پررنگتر از بقیه عناصر میبینم. اما مخاطب… امیدوارم که مخاطب از هر قشری است با خواندن وبلاگ ما این احساس را داشته باشد که چه خوب که فرصت هست تا این همه تکثر و تنوع در عقاید افراد درباره یک موضوع واحد نوشته، منتشر و خوانده میشود. طیف مخاطبان هم قطعا به اندازه نویسندههای وبلاگ متکثر و متنوع هستند.»
نوشی هم با مریم موافق است: «در کمال تعجب متوجه شدم این خودسانسوری است که مانع نوشتن ما میشود، نه سانسوری که از محل زندگی و دولت باشد. بتدریج متوجه شدم که زنانی در ونکوور خودمان هم نمیتوانند راحت صحبت بکنند.»
چطور «آرامگاه زنان رقصنده» توانسته به این حس رهایی از خودسانسوری نزدیک بشود؟ یک گام مهم در این میان، حفظ سفت و سخت قواعدی است که از ابتدای کار بر فعالیت تیم حاکم شده است. یک هدف مهم هم دور ماندن از حاشیههاست.
مریم در این مورد میگوید: «راستش از ابتدا یک سری قوانین تعیین شده که یکیاش همین بوده. به دور از جنجال و حاشیه بمانیم. حاشیه ممکن است در کوتاهمدت باعث شود تا بحثی داغ شود، اما در درازمدت با صرف انرژیمان منجر میشود هدفی که داریم تحتالشعاع قرار بگیرد. من به شخصه ترجیح میدهم آهسته و پیوسته پیش بروم و زمان طولانیتری این وبلاگ باقی بماند تا اینکه نامش سر زبانها باشد و به واسطه افتادن در گرداب حواشی کارش تمام شود.»
نوشی از تجربهاش در حفظ قواعد و اصول این کار گروهی میگوید: »کار گروهی خیلی سخت است. کار تیمی کردن اول از همه یک روحیه خیلی خاصی میخواهد، باید منضبط و وقتشناس باشی و بایستی حدود خودتان را قشنگ بشناسید. بایستی این ذهنیت برای شما جا بیافتد که در عین اینکه در کار خودت کاملا مستقل هستی و آزادی عمل داری، ولی کارتان به نفر بغل دستیتان تاثیر میگذارد. مثل پیچ و مهرههای ساعت که یک دانهاش از کار بیافتد، کل آن ساعت از کار افتاده است و در عین حال، هر کدام از آن پیچ و مهرهها اهمیت خودشان را دارند. شما از ساعت عقربههایش را میبینی، ولی آن پشت کلی پیچ و مهره و اجزای دیگر فعال هستند.»
تجربه نوشی ظاهرا به کار این وبلاگ آمده است.
شفق، از نویسندگان این مجموعه میگوید که «بخش اعظم نظم و ترتیب را مدیون نوشی هستیم که مادرانه قر و قمبیل همه را تحمل میکند و سر و سامان میدهد تا خواننده از ما هماهنگی ببیند. ولی بقیه هم به نوبه خودشان با رعایت قوانین و تمرینِ مدارا کمک میکنند. از قول خودم بگویم وقتی متنی منتشر میشود فارغ از اینکه متن من باشد یا نه، خودم را در قبالش مسئول میدانم، از غلط املایی تا محتوا. بدترینش هم همین محتواست. بارها از مطلب منتشر شده خجل شدهام یا عصبانی، بارها خواستهام موضع بگیرم ولی قوانین دست و پایم را بستهاند و پایبندی به قوانین مهمترین است، نه که محدودمان کند، صیقلمان میدهد که جمع را نگه داریم و وبلاگ را به جلو ببریم. هر چه عمر وبلاگ و عضویت ما طولانیتر باشد ما هم بهتر و فهمیدهتر و بادرکتر میشویم و همین در نظر شمای خواننده هماهنگی و اجتناب از حواشی مینماید.»
فمینیست نبودن، درس ندادن و در گمنامی فضایی امن خلق کردن
نوشی وبلاگ «آرامگاه زنان رقصنده» را متفاوت از دیگر رسانههایی میشناسد که در موضوع زنان فعال هستند.
«دیگر رسانهها بهنظرم نقش آموزشی دارند و وقتی شما قصد آموزش دادن داشته باشید، یک مقدار با قضیه مدعی برخورد میکنید. ولی ما قصد آموزش دادن نداریم. کار ما مثل این است که شما در یک اتاق تاریک چراغ قوه میگیرید و اشیاء را نشان میدهید. اگر هم چنین نیتی در کار باشد، در کل به شکل غیر مستقیم است. یعنی یک خوانندهای باید بیاید و متنهای مختلف را بخواند و زاویههای مختلف و نظرهای بقیه را ببیند و تصمیم بگیرد کدام به نظرش درستتر است.»
در حقیقت در ورای زنانگی، فمینیست بودن یا نبودن، امنیت در گمنامی است که این وبلاگ را جذاب جلوه میدهد. یا آنطور که نوشی میگوید، دیگر کسی از صحبت کردن نترسد.
«دلم میخواست اولین تاثیر این باشد که دیگر بچهها نترسند و حرف بزنند. ترس را بارها در زندگیام تجربه کردم. ترس از مرگ وحشتناک است. نمیدانم چطور توضیح بدهم. خودم وقتی از ایران آمدم بیرون تا هشت سال میترسیدم حتی به کسی بگویم کجا هستم. حتی یک کامنت جایی بگذارم که مبادا کسی بفهمد که من کجا هستم. این ترس آدم را میکشد. دلم میخواست آدمها جایی داشته باشند که بدون ترس بتوانند در آن حرفشان را بزنند. مثلا الان تمام امکانات وبلاگ ما، برای کمک به رفع همین موضوع است. مثلا ناشناس کامنت بگذارید، مطلبتان را ناشناس بفرستید، ناشناس بنویسید، حتی اگر آدم شناخته شدهای باشید. این خیلی خوب است. بهنظرم خفقان از ایجاد ترس شروع میشود. هر بلایی بخواهند بعد میتوانند سرتان بیاورند، ولی اول شما را میترسانند.»
در این زمینه، بهنظر نوشی مهاجرت نتوانسته به خانوادههای ایرانی کمکی بکند.
«ما جماعت مهاجر ایران داریم همچنان به خودسانسوری ادامه میدهیم و ترس همچنان سر جایش است و درونی شده و به همین سادگیها هم از بین نمیرود. چرا؟ بعضی میگویند ما به سنتهایمان پایبند هستیم و یا خانوادههایمان هنوز ایران هستند. بعضیها هم میگویند که من نمیتوانم راحت حرفم را بزنم، یا بعدا بقیه راجع بهم چی فکر میکنند؟ ما در یک ذهنیتی بزرگ شدیم که همیشه قضاوت میشویم. نویسندههای ما، حتی حق ندارند نظرشان را راجع به بقیه نویسندهها بگویند. مثلا ما ۱۲ تا نویسنده برای مطالب همدیگر کامنت نمیگذاریم یا در مورد نوشتههای همدیگر صحبت نمیکنیم. چون میخواهیم نویسنده، خلاص از قضاوت باشد و حرفش را بزند. حتی تحسین هم نمیکنیم. شاید در کل بگوییم نوشتههای این هفته خوب بودند، ولی متنی را شاخص نمیکنیم.»
بازخورد: همانطوری که انتظارش میرفت
نوشی میگوید که در این هشت ماه، بازخورد همان بوده که انتظارش میرفته، «خیلی وقتها نادیده گرفته شدیم، ولی انتظارش را داشتم و خلاف پیشبینیهایم نبود. فکر هم میکنم در مسیر درستی هستیم و فقط دلم میخواهد دوستان خودشان متنهایشان را ویرایش کنند و به موقع بفرستند و کار خودم در این میان کمی سبکتر و کمتر بشود.»
تیم ورای این وبلاگ چندان اهمیتی هم برای آمارهای بازدید و لایکهای فیسبوکی و دیگر شبکههای اجتماعی قائل نیست. نوشی توضیح میدهد، چون که این آمارها و لایکها واقعیت را به ما نمیگویند. «این آمارها نمیتوانند به ما بگویند که کدام موضوع بهترین است.» شاید بتوان گفت، چون این تیم دنبال بهترین و پرخوانندهترین نیست، بلکه بدنبال این است که فضایی امن برای نوشتن، برای بیان شدن وجود داشته باشد.
زهرا از تیم نویسندگان وبلاگ هم موافق نوشی است، «برایم مهم نیست که مثلا چند نفر این وبلاگ را دنبال میکنند. برای من مهم است که این مطالب بتواند گرهای از زندگی افراد باز کند. مثلا در مورد پرونده خودکشی یا سقط جنین من به نحوی در جریان قرار گرفتم که پرونده ها افرادی و تصمیمهایشان را تحت تاثیر قرار داده. برای من در بازه کنونی وضعیت مطلوب این است که افراد بیشتر با خواندن این متون به عنصر آگاهی دست یابند.»
شفق، یکی دیگر از نویسندههای وبلاگ رکتر این عدم علاقه به آمار و لایک را توضیح میدهد: «چون شبکههای اجتماعی جای این حرفها نیست. بساطشان چشم و همچشمی و خالهزنکبازیست. کدامشان مثلاً؟ توییتر که محدودیت کلمه دارد، اینستاگرام که محدودیت کلمه و عکس دارد، فیسبوک هم که دیگر گندش درآمده، دکان شده، لایک میزنی، لایک میگیری، گاهی در کامنتها چاق سلامتی، همه چیزت را کنترل میکند و به تشخیص خودش همه چیزت را جهت میدهد. البته سرورهای وبلاگی هم همینطورند و اساسشان یکیست، ولی آنها مثل فیس بوک دستمالی و لوث نشدهاند. هنوز وبلاگ ارج و قرب خودش را دارد، هنوز حرمت دارد. به جز این سه هم شبکه دیگری نمیشناسم.»
او البته امیدوارتر است که خوانندهای کمتر برای این نوشتهها باشد که با دقت بیشتری مطالب را دنبال میکنند.
شفق در ادامه میگوید: »گیرم که همه ما ۱۲ نفر خیلی خفن بنویسیم، مگر چند نفر از این همه که گفتید اینترنت دارند، چند نفر از اینترنت برای مطالعه استفاده میکنند، چند نفر وبلاگ میخوانند، چند نفر به موضوعها علاقمندند، چند نفر به آنچه خواندهاند فکر میکنند؟ در آخر هم که چند نفر باقیمانده باشند برمیگردیم به فرض اولمان. درست است که ما تلاش میکنیم صادقانه و بدون خودسانسوری بنویسیم ولی در مورد خودم، یکی از این ۱۲متن هفتگی هیچ دانش فلسفی- تربیتی ندارد، یا حرف دل است یا تجربه شخصی. نه که آب در هاون بکوبیم، ولی اگر میپرسیدید در فضای وبلاگی، چشمهایم میدرخشید و میگفتم دوباره فضای به سردی گراییده وبلاگها را گرم کردیم.»
نوشتن با خیالی راحت
درنهایت امر ماهی، یکی دیگر از نویسندههای وبلاگ میگوید که «نوشتن حس فوقالعادهای بهم میده، انگار از زمان و مکان جدا شدی و لحظهای میتونی برای خودت باشی، میتونی از حجم حرفهای نزده توی قلبت خلاصی پیدا کنی، اما با این حال، نوشتن توی دفتر خاطرات یا هرجای دیگهای میتونه این مشکل رو داشته باشه که کسی بهش دسترسی پیدا کنه و از مهمترین رازهای مگو مطلع بشه. صادقانه بگم وقتی شروع به نوشتن توی این وبلاگ کردم به مخاطب خاصی فکر نکردم، اینجا برای من محیطی امنی بود که بدون ترس از لو رفتن، بتونم از بندهای نامرئی که به دست و پای خودم بسته شده بود، خلاصی پیدا کنم. بتونم خودم رو بدون سانسور ارائه بدم و چه بسا با خودم بیشتر آشنا بشم و به کارهای اشتباهی که کرده بودم اما گاهی از شرم، پشت افکارم مخفیشون کرده بودم، یک بار دیگه نگاه کنم و سعی کنم از این لحظه به بعد از راه دیگهای برم. بعد کم کم به این نتیجه رسیدم که شاید یک نفر دیگه هم یک جای دنیا باشه که در مرز جایی که من یک زمانی ایستاده بودم ایستاده باشه، این مطلب رو بخونه بتونه بهتر عمل کنه.»