مشتری‌مدار

قشنگ معلومه که چند روزه ناشا تحت تاثیر حرفای آلوشا قرار گرفته. بلاخره دل رو به دریا میزنه و میگه: «میگم بد نبود اگه منم وکیل میشدما.»

دارم هویج میجوم، میگم: «نه، تو به درد وکالت نمیخوری… زیادی رکی، انعطاف نداری، نمیتونی زبون مشترک پیدا کنی. وکالت زبون چرب میخواد، تو نداری. یا مشتری گیرت نمیاد یا آخرش با قاضی دعوات میشه از دادگاه اخراجت میکنن.»

میره توی فکر، مکث میکنه و میگه: «پس چی بخونم؟»

یه هویج دیگه از توی ظرف برمیدارم و میگم: «همون پزشکی خوبه دیگه. البته جراح بشی که دیگه بهتر، مریض رو قبل از اومدنت بیهوش میکنن، در نتیجه باهاش دعوات نمیشه و زیادم دنبال زبون مشترک نمیگردی!»

فکر کنم روش میشد بالش رو پرت میکرد توی صورتم. 🙂