چای اشک روباه برشته

فکر میکنم تا اینجا یه پنیر برزیلی خوشمزه (هیکیژو) و یه نوشیدنی کره‌ای خوشمزه (سرکه نوشیدنی) معرفی کرده بودم. کسی تا امروز بهم نگفته که سرکه نوشیدنی رو خریده و خوب بوده (هرچند من همچنان به خرید این سرکه های خوشمزه ادامه میدم) اما تا امروز چند نفری بهم گفتن که به هیکیژو معتاد شدن! 🙂

امروز هم میخوام یه نوشیدنی دیگه کره‌ای بهتون معرفی کنم که از نظر من کم از قهوه و چای نداره، به شرطی که شما هم مثل من به مغز و دانه‌های خوراکی مثل بادوم و گردو علاقمند باشین.

اما جریان چی بود… من همیشه توی کیفم یکی دو تا بسته سوپ آماده دارم برای وقتی که گرسنه باشم و هیچی دم دستم نباشه. یه روز که یکی از همکارای کره‌ایم گرسنه بود بهش چند تا بسته از این سوپا دادم و فرداش ایشون چند تا بسته (نه قوطی بزرگ) از این نوشیدنی رو بهم داد که دقیقا مثل قهوه فوری یا چای کیسه ای باید توی یه فنجون آب جوش حلش میکردی و مینوشیدیش. وقتی پرسیدم چیه یه کمی مکث کرد و بعد گفت یه چیزیه مثل قهوه… و البته اشتباه کرد، اون چیزی که من نوشیدم یه طعم عالی تکرارنشدنی بود که نمیتونم به هیچ نوشیدنی دیگه‌ای تشبیهش کنم.

من سعی کردم ته توی این نوشیدنی رو دربیارم و متوجه شدم مخلوطیه از گردو، بادام، مغز تخمه کدو تنبل، بادوم زمینی و اشک روباه برشته… که البته این آخری هم گیاهه و احتمالا اسم رایجش توی ایران شال تسبیحه که یه جور علف هرز مزارع برنجه که ظاهرا خواص خیلی عالی و خوبی هم داره.

نتیجه همه تحقیقات من به اینجا ختم شد که احتمالا ما میتونیم اسم عمومی «یولمو چا» رو به این نوع خاص چای اختصاص بدیم. 😊 این احتمالا هم که اول جمله گذاشتم از این جهت بود که ظاهرا ترکیب اشک روباه با دونه های خوراکی مختلف طعمهای مختلفی داره. اما اونی که من خوردم و دوست داشتم همینیه که عکسش رو این پایین میذارم.

پی‌نوشت:
بعدا سعی کردم این نوشیدنی رو توی ونکوور پیدا کنم، مشابهش بود که اون طعم رو نداره. پس دست به دامان آمازون شدم و پیداش کردم. متاسفانه قیمتش بالا بود.

(دوستای ساکن کره جنوبی راهنمایی بهتری واسه پیدا کردن اسم این نوشیدنی ندارن؟)

 

32554629_873030369568070_8988126718023696384_o

32760109_873030409568066_1294813587545522176_n

 

لیوان و گل ادریسی

این کادوی روز مادر من بود. با یه گلدون گل ادریسی آبی رنگ، که خیلی دوستش دارم.

Mother's Day
لیوان رو که میبینم میخندم، ناشا میگه به خاطر نوشی و جوجه‌هاش… بعد اضافه میکنه یکی دیگه هم داشت که صورتی بود اما با یه جوجه. اونو نخریدم. آلوشا میگه اونو من میخرم. امسال یادش رفته روز مادر چیزی بخره.

اما من هنوز اون کاریکاتور آقای مجید خسرو انجم‌ رو به عنوان کادوی مادر بیشتر دوست دارم. همونی که مادر گوش بچه شیطونش رو چسبونده به دیوار. کاش وقتی جوجه‌ها کوچیک بودن به عقل منم میرسید! 🙂

* همه عکسها رو از اینترنت برداشتم. ماگ، کاریکاتور و گل. (عکس گل و ماگ خودم رو اضافه کردم.)
** کاریکاتور آقای خسرو انجم هیچوقت کادوی من نبوده. منظورم اینه به عنوان کادوی روز مادر بهترینه.

انتخاب حین سقوط

خب یه اتفاقی برای من افتاده. ساعت هم الان چهار صبحه. من تازه کارهام تمام شده و باید برم بخوابم تا فردا بتونم برم سر کار. اما یهو به سرم زد بنویسم چی شده. انگار که تا ننویسم خوابم نبره.

پریشب مطابق معمول ساعت دو و سه نصفه شب بود که تصمیم گرفتم جعبه های پیتزایی رو که بچه ها خریده بودن ببرم بندازم توی سطل بازیافتی. دم سطل توی گاراژ که رسیدم به سرم زدم جعبه ها رو بذارم روی زمین و با پا محکم فشارشون بدم تا فشرده بشن و جای کمتری بگیرن. همین کار رو هم کردم اما چشمتون روز بد نبینه. یه آن به خودم اومدم دیدم توی کسری از ثانیه، بدون اینکه فرصت واکنش داشته باشم و بدون اینکه بتونم دستم رو به جایی بند کنم، از روی دو سه تا قوطی سر خوردم و دارم با صورت پهن میشم روی زمین.

یه لحظه فکر کردم اگه از دستهام استفاده کنم قطعا میشکنن. بعد فکر کردم بهتر از اینه که دماغ و فک و دندونم بشکنه. سعی کردم صورتم رو یه کمی کج کنم. اما مغز من کندتر از زمان افتادنم کار میکرد. قبل از اینکه بتونم دستهام رو توی سینه م جمع کنم که مثل ضربه گیر عمل کنه و صورتم رو برگردونم تا فک و دماغم آسیب نبینه با صورت و کف دست افتاده بودم روی زمین.

برای اولین بار توی عمرم از داشتن لپ خوشحال شدم. سه رخ افتاده بودم، لپم عین کیسه ایمنی ماشین وقت تصادف به شیشه عینک مطالعه م (که یادم رفته بود از روی چشمم برش دارم) کاملا، یعنی کاملا چسبیده بود. کف دستهام روی زمین بود، ضربه رو گرفته بودم و قفسه سینه آسیب ندیده بود.
میخواستم پاشم، اما نمیتونستم. میخواستم کمک بخوام، اما هیچکس اون موقع به دادم نمیرسید، تلفنم هم نبود که بگم بچه ها رو نهایتا از خواب بیدار میکنم و میگم بیاین کمک. خودم رو لعنت کردم که چرا این قدر از موبایل بدم میاد. چرا هیچوقت موبایلم همراهم نیست و هر شب ماموریت داریم هی بهش زنگ بزنیم ببینیم پشت کدوم مبل و میز افتاده.

چند دقیقه ای بدون تحرک روی زمین موندم. اول ریزریز خندیدم. بعد زدم زیر گریه. درد نداشتم. اما هر کار که میکردم نمیتونستم از جام پاشم. نمیدونم چقدر طول کشید تا بلند شدم. جعبه های پیتزا رو همون طوری توی سطل رها کردم و آروم آروم برگشتم توی خونه و وقتی چک کردم تنها چیزی که نظرم رو جلب کرد دو سه تا ترک ریزی بود که طرف ابروی سمت راستم خورده بود و ازش خون می اومد. نمیدونم شدت ضربه بود یا چیزی بهش خورده بود…

تمام دیروز به آرومی سرم به کارهای خونه گرم بود، به روی خودم نیاوردم چی شده و خب بچه ها هم هیچی نفهمیدن. اما امروز وقتی رفتم سر کار و خواستم تایپ کنم نفسم برید. آرنج دستم چپم کاملا از کار افتاده. انگشتهای دست چپ هم مشکل داره. با بدبختی کار کردم. وقت برگشتن یه کمی خرید کردم واسه خونه. وسط راه دیدم درد دستم داره امانم رو میبره. زنگ زدم به بچه ها که میتونین بیاین ایستگاه اتوبوس کمکم؟ فکر کنم من نمیتونم با این دست بار بکشم… اومدن، خونه هم که رسیدیم مجبور شدم تعریف کنم چی شده. نمیشد نگفت، قابل قایم کردن نبود دستم ورم کرده بود.
.
حالا همه اینا رو گفتم که فقط بگم وقتی داشتم می افتادم به تنها کسی که فکر میکردم ست بود، همون فرشته مرد فیلم شهر فرشتگان که به عشق خانم دکتر حاضر شد از بلندی سقوط کنه… اون موقع فکر میکردم یعنی اونم با خودش فکر کرده بود که صورتش رو کج کنه تا دماغ و فکش نشکنه؟

از امروز هم که دستم این جوری شده همه ش به این فکر میکنم که احتمالا یکی از بدترین دردهای کهنسالی، زمین خوردن و شکستن استخوون لگن باشه. فکر میکنم خیلی از مرگهای آدمهای کهنسال دور و بر من از همین اتفاق شروع شده.

فکر کردم شاید منم قراره این جوری بمیرم.