کثافت درون ما

امروز خیلی اتفاقی توی خبرهای نه چندان قدیمی برخوردم به خبر قتل یک کودک سیزده ماهه توسط مادرش در نیویورک. خبرغمگین کشته شدن بچه‌ها به دست مادرهاشون چیز جدیدی نیست اما چند نکته توی این خبر بود که باعث شد تا این ساعت شب ذهنم همچنان مشغول خبری باشه که خوندمش.

* مادر و پدر بچه، تینا و محمدرضا ترابی؛ ایرانی هستن. به بیان دقیقتر پدر ایرانی بود، چون الان مرده.
* تینا سی ساله‌ست و محمدرضا سی و یک ساله بود.
* نمیدونم کی ازدواج کردن اما پنج بچه داشتن که به ترتیب پنج، چهار، دو و بچه‌های آخر، دو دوقلوی سیزده ماهه هستن.
* سابقه مصرف مواد مخدر کاملا مشخص و احراز شده بوده. شش ماه اول بعد از تولد، دوقلوها (به همراه سه بچه دیگه) دور از مادر زندگی میکردن.
* پدر بارها بچه‌ها و زن رو مورد آزار قرار داده بوده. مدتها بود که زن به همین دلیل از مرد جدا شده بود (یا جدا زندگی میکرد).
* وقتی پلیس برای سئوال و جواب به محل اقامت پدر میره، مرد حین فرار از بلندی پرت میشه پایین، یا شاید خودکشی میکنه. هر چی که هست حاضر به مواجهه با پلیس نبوده، هر چند روز مرگ بچه در محل جنایت حضور نداشته اما چیزی بوده که باعث فرارش از پلیس میشه.
* مددکار مرتب از محل زندگی بچه ها بازدید میکرده، در گزارش آخرین ملاقاتش نوشته بوده که خطری بچه‌ها رو تهدید نمیکنه.
* بدن بچه کشته شده، الینا، پر از آثار ضرب و جرح بوده.
* همزمان با مرگ الینا، برادر دوقلوش کیان هم به شدت مورد آزار قرار گرفته بوده. کیان سریع به بیمارستان منتقل میشه. سه بچه دیگه دچار سوتغذیه بودن.

من جزئیات بیشتر رو نمیدونم. دنبال هم نکردم که بدونم. اما میتونم حدس بزنم زندگی برای مادر تنهایی که پنج بچه قد و نیمقد رو توی یه زیرزمین تنگ و تاریک سرپرستی میکرده، معتاده، سالها تحت شکنجه یه مرد آزاردهنده بوده و احتمالا شش هفت سال آخر عمرش کثافت از سر و روی روحش بالا میرفته چقدر میتونسته سخت باشه. من میتونم شرایطی رو که آدمها از آدم به کثافت تبدیل میشن حدس بزنم.
.
نمیدونم چند نفر از شما فیلم بابادوک رو دیدین. چند نفر شما تونستین حدس بزنین بابادوک کی بود و بودن خانم پیر همسایه چه معجزه ای شد برای مادر تنها.
.
میدونین، همه ما مادرها یه بابادوک خشمگین خونریز درون خودمون داریم. همه ما مادرها که یادمون میره قبل از مادر بودن آدمیم و مثل همه آدمهای دیگه نیاز به استراحت و برای خودمون زندگی کردن هم داریم. همه ما مادرها که تک می افتیم و دیگران فراموشمون میکنن و همه وجود ما رو توی بچه هامون خلاصه میکنن، همه ما که هیولای درونمون میتونه قد بکشه و رشد کنه…

خیلی از ما اونقدر خوش‌شانس هستیم که بتونیم از پس هیولا بربیاییم. اما چند تا تینا دور و برتون میشناسین که نتونستن؟ که بابادوک وجودشون رو به کثافت کشید و بلعید؟
.
متنهای این هفته وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده در مورد شرایطی صحبت میکنه که میتونه از آدم قاتل درست کنه. من مدتهاست متنی برای وبلاگ ننوشتم، اما اگه مینوشتم حتما میگفتم که بارها پای صحبت مادرهایی نشستم که برام نوشتن توی شرایط خاصی که درش گرفتار شده بودن دلشون میخواسته بچه‌شون رو بکشن. سرش رو به دیوار بکوبن، دلشون میخواسته بچه‌شون بمیره… مادرهایی که میدونم فرشته‌ن اما به هزار دلیل ثابت شده و نشده مثل هجوم هورمونها، تک افتادگی و تنها ماندن، احساس بی‌ارزشی، خستگی مفرط و هزار درد دیگه هر آن میتونن به قاتل تبدیل بشن.

یا اون یکی دسته، مادرهایی که صداشون رو با قداست مادرانگی و بهشت زیر پاشون خفه میکنیم… مادرهایی که خیلی‌هاشون به قاتل روح خودشون تبدیل میشن و میمیرن قبل از اینکه زندگیشون تموم بشه.
.
گاهی برای به بند کشیدن بابادوک نیاز به خانم همسایه هست. فقط همین که بگه اگه کمکی خواستی من هستم. اثر میکنه… باور کنید.

 

the-babadook-movie

نیمکت ذخیرۀ خالی‌ماندۀ وبلاگ

خب! من حتی یه نفر رو هم روی نیمکت ذخیره نویسنده های وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده ندارم و مجبورم دوباره آگهی جذب نیرو بدم!

آرامگاه زنان رقصنده یه وبلاگ گروهیه با دوازده زن نویسنده که هر هفته راجع یه موضوع مشخصی مینویسن. موضوعات به صورت ماهانه به نویسنده‌ها اعلام میشن، یعنی مثلا اول دی ماه، نویسنده‌ها لیست موضوعاتی که باید اون ماه راجع بهش بنویسن رو به اضافه مهلت یا ددلاین دریافت میکنن. مطالب چیزی بین دو تا سه هفته قبل از انتشار دست سرگروه میرسن و سر زمان خودش منتشر میشن.

گاهی پیش میاد یکی از اعضای گروه به دلایل مختلف، مثل شروع کار، دانشگاه، ازدواج، طلاق، زایمان، گرفتاری ذهنی، خسته شدن از روال هر هفته متن نوشتن و یا حتی عدم موافقت با شرایط عملی وبلاگ، گروه رو برای همیشه یا به صورت موقت ترک میکنه. این جور وقتها ما سعی میکنیم بدون اینکه شما متوجه وقفه‌ای در کار وبلاگ بشین یه نفر دیگه رو خیلی سریع جایگزین کنیم و این جوریه که توی یکسال و نیم گذشته ما بیست و پنج نویسنده دائم داشتیم که بعضیهاشون برای نوشتن چند متن کنار ما بودن و خیلیهاشون از روز اول.

من برای پیدا کردن جانشین همیشه سعی میکنم تمهیداتی داشته باشم. یکی از این تمهیدات داشتن نیمکت ذخیره‌ست. به این شکل که یه تعدادی از دوستانی که علاقمند به نوشتن هستن توی آزمونی شرکت میکنن (که شبیه‌سازی شرایط وبلاگه توی زمان فشرده برای اینکه شخص بدونه اصلا علاقه یا توان به این شکل کار کردن رو داره یا نه) و بعد تعدادی از دوستان انتخاب میشن. عموما من سه نفر رو روی نیمکت ذخیره قرار میدم. بعد به مرور که افراد گروه رو ترک میکنن از افراد نیمکت ذخیره خواهش میکنم بعد از قبول کردن اساسنامه (که خودش یه بحث مفصل و جداست) به ما ملحق بشن. گاهی پیش میاد که خیلی تصادفی خروج افراد از گروه همزمان اتفاق می افته و یکهو به خودمون میایم نیمکت ذخیره خالیه و اگه یه نفر دیگه بخواد از گروه بره بدو بدوی من شروع میشه که بگردم و جانشین پیدا کنم. به همین دلیل همیشه ترجیح میدم حداقل دو نفر رو روی نیمکت ذخیره داشته باشیم تا کارها بدون اعصاب‌خوردی و در کمال آرامش انجام بشه.

من خیلی دلم میخواد از مذاهب مختلف توی گروه داشته باشیم. خیلی دلم میخواد دیدگاه‌های سیاسی، اجتماعی و شخصی افراد متفاوت باشه. خیلی دلم میخواد از اقوام مختلف ایرانی و یا فارسی‌زبانهای کشورهای دیگه هم توی وبلاگ داشته باشم. به نظر من این جوری آرای بیشتری نمایش داده میشه… اینو نوشتم که بگم اصلا فرقی نمیکنه شما چه عقیده دینی، سیاسی یا اجتماعی رو دنبال میکنین، جوونین یا پیر، پروفسورین یا تحصیلات معمولی دارین، پژوهشگرین یا خانه‌دار، ترسو هستین یا شجاع، زبان مادریتون فارسیه یا غیرفارسی (هرچند الزاما توی این وبلاگ باید فارسی نوشت)، ایرانی هستین یا نه، ایران زندگی میکنین یا خارج از ایران… مهم اینه که زن باشین و بتونین بنویسین و البته فارسی بنویسین و نهایتا در جایگاه بهتری نسبت به بقیه‌ای که همزمان با شما برای نوشتن ثبت‌نام کردن قرار بگیرین.

اگه دوست دارین یکی از نویسندگان ثابت وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده باشین لطفا با من با ایمیل dancingwo3en@gmail.com در تماس باشین.

 

بعد از تحریر:
این نکات رو بعدا اضافه کردم.
– نویسنده ها گمنام مینویسن. یعنی به هیچ وجه اعلام نمیکنیم نویسنده هر متن کیه. بنابراین باید شرط گمنام نویسی رو قبول داشته باشین.
– من توی کارم سختگیرم. شاید به نظر خیلیها ضروری نباشه اما به نظر من اصل بنیادی کار گروهی، داشتن مقررات و نظمه. ممکنه با روحیه ای که از من اینجا دیده میشه همخوانی نداشته باشه، اما در نظر داشته باشین من مسائل وبلاگ رو شخصی نمیبینم و با سختگیری خاصی اساسنامه رو دنبال میکنم.

به انتها رسیدن

برای یکی از هفته های وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده، موضوع ویژه به انتها رسیدن رو در نظر گرفتم. اما نویسنده های ما، تقریبا هیچکدومشون تا جایی که میدونم توی این شرایط نیستن. (هرچند اونها هم اگه بخوان توی شرایط برابر با شما، میتونین برای موضوع بنویسن)

میون شما کسی هست که به احساس به انتها رسیدن رسیده باشه؟ به بی مصرفی، تهی بودن، تمام شدن، بازنده بودن؟ کسی که دلش بخواد بمیره، اما حتی برای مردن هم توان نداشته باشه؟ کسی که فکر کنه دیگه جذابیت نداره، جوونی نداره، اصلا دیگه وجود نداره؟ کسی که هم از درون احساس تهی بودن بکنه و هم از سنگینی وزن و جاذبه زمین در حال مچاله شدن باشه؟ کسی که توی جمع خودش رو بیگانه احساس کنه، حتی از احساس کم ارزشی رنج ببره و فکر کنه هیچ سنخیتی با دنیا نداره و وجودش فقط مزاحم اونای دیگه ست؟ کسی که دلش میخواد یه کاری بکنه اما بلد نیست. نمیدونه چکار باید بکنه… احساس کسی رو داره که افتاده توی باتلاق و داره دست و پا میزنه، اما برای هیچکس اونقدر مهم نیست که دستشو بگیره. میون شما کسی هست که اینجوری باشه؟

مرد یا زن بودن شما برام مهم نیست. تا سیزده متن هم ظرفیت دارم. اگه تعداد متنها بیشتر از این بشه باید از میونشون انتخاب کنم. اما مجبورم اونقدر صبر کنم که حداقل هفت متن به دستم برسه.
مجبور نیستین خودتون رو به من معرفی کنین. یه ایمیل ساختگی بسازین. همه دردتون رو به قلم بیارین و نوشته رو به آدرس nooshi.joojehash@gmail.com بفرستین. لطفا در بخش عنوان یا سابجکت نامه بنویسین «به انتها رسیدن» که بتونم میون ایمیلهای دیگه تشخیصش بدم.

اولین زمان آزادی که ما توی وبلاگ داریم تقریبا یک ماه دیگه ست. فکر میکنم بیست روز زمان خوبی باشه برای ارسال ایمیلهاتون.

جهان ترسناک پس از مرگ عزیزان

موضوع این هفته وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده اختصاص داره به «جهان ترسناک پس از مرگ عزیزان». به نظر من سوای اینکه بچه ها خوب کار کردین یا نه، موضوع به خودی خود جذاب و قابل اعتناست. خصوصا که تجربه هر کدوم از ما از مرگ عزیزانمون با دیگری متفاوته.

نویسنده مهمان ما در این بخش رضا باقری عزیزه که دقیقا همون روزها داشت با مرگ یکی از عزیزانش دست و پنجه نرم میکرد و خدا میدونه وقتی بهم گفت این موضوع رو برای نوشتن انتخاب کرده، چند بار تایپ کردم و بعد حرفم رو حذف کردم که شاید اگه یه چیز شادتر برای نوشتن انتخاب کنی، شاید اگه یه کمی از حال و هوای خودت دورتر بشی…
ولی هیچی نگفتم.
.
دعوت میکنم شما هم از تجربه‌هاتون برای ما بنویسین. ما مطابق روال گذشته در نهایت امانتداری نوشته های شما رو منتشر میکنیم.
.
پی‌نوشت: نیمکت ذخیره وبلاگ باز هم خالی شده. اگه کسی دوست داره یکی از نویسنده‌های وبلاگ باشه، لطفا با ما با در تماس باشه.

عاشقانه‌ها

من یک روز گرم تابستان، دقیقا یک روز سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعد از ظهر عاشق شدم!

=====

حتما به خاطر آوردین، دایی جان ناپلئون، ایرج پزشک‌زاد.

تصمیم گرفتیم از شنبه هفتم تا جمعه سیزدهم مرداد رو در وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده هفته عشق اعلام کنیم. اول فکر کردیم کتاب معرفی کنیم، بعد به موسیقی فکر کردیم و در نهایت به این نتیجه رسیدیم که فیلم‌های عاشقانه‌ای رو که دیدیم معرفی کنیم و امیدوار باشیم شاید سیزده مرداد جای خودش رو در میان مناسبت‌های ایرانی، به جای هر مناسبت دیگه‌ای که مرتبط با عشقه باز کنه.

خوشحال میشیم اگه شما هم عاشقانه‌ترین فیلمی رو که دیدین به ما معرفی کنین.

با ما باشین.

 پی‌نوشت: توی فیس بوک ده فیس بوکی رو دعوت کردم، اینجا ده تا از بلاگرها رو دعوت میکنم، اگه اونا متوجه نشدن میشه شما بهشون خبر بدین؟ یه هفته وقت داریم.

بدون امضا

زندگی شیرین

ماهی‌های دریای کابل

مینیمال‌های آرتا هرمس

رفیق یک پیامبر

نوشتن از روزهایم

کافه کاغذی

الانگی

شب‌نویس

خانم سین

بانوی به انتها رسیده

این یکی از نوشته‌هاییه که من توی وبلاگ لافم‌فینی نوشته بودم. حالا که آرشیو وبلاگ در دسترس نیست، و بیشتر از سیزده سال از انتشار اون مطالب میگذره، با خودم فکر کردم شاید بشه بعضی از نوشته‌هام رو به نوشی منتقل کنم.

امیدوارم منظور منو از کشته شدن با چاقو توی متن متوجه بشین، و امیدوارم متوجه بشین اون عشقی که ازش توی این نوشته یاد میکنم، عشقی بود که به بچه‌هام داشتم. حالا شاید با خوندن این نوشته کسایی که اون موقع نوشی رو میخوندن متوجه بشن چرا اون موقع ناشناس نوشتن برای من ضرورت بود، چرا توی وبلاگ نوشی نمیتونستم همه چیز رو بنویسم.

و شاید حالا بهتر بشه توضیح داد چرا من خواستم یه فضای امن برای بقیه زنها با وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده ایجاد کنم، و  چقدر فرصت که در سایه بی‌اعتمادی و سکوت و محافظه‌کاری زنهایی که میتونن با ما حرف بزنن و  اعتماد نمیکنن داره به هدر میره…

 

«بهمن هزار و سیصد و هشتاد و دو»
شاید غمگين نباشم. اما حس کسی رو دارم که هر آن منتظره در با شدت باز بشه و قبل از اینکه بتونه واکنش نشون بده با ضربه‌های متعدد چاقو کشته بشه. ميدونم مدت زیادی زنده نميمونم. به همين دليل لحظه‌هامو نفس ميکشم و تو لحظه‌هام زندگی ميکنم. با عشق به چشمهایی نگاه ميکنم که دوستشون دارم و دیدن آدمهایی ميرم که ممکنه هيچوقت دیگه نتونم ببينمشون. هوا رو با شدت تو ریه‌هام ميکشم و تمام راه‌پله رو وقت ناهار بو ميکشم. حدس ميزنم هر همسایه‌ای امروز ناهار چی داره و بعد ميخندم و به خوشی‌هاشون شاد ميشم.

زندگی خيلی طول نميکشه. و هميشه من فکر ميکنم وقتی که دوست داری٬ همه دنيا مانع ميشه و همه اراده جهان برخلاف خواسته توئه. هر چقدر در خواستن و دوست داشتنت مصر باشی هم فرقی نميکنه٬ اتفاق می‌افته٬ دقيقا همون وقتی که منتظرش نيستی.

دقت کردین هميشه آدمهایی بد موقع و نابهنگام ميميرن که زندگی رو خيلی دوست دارن؟
کاش این قدر
این قدر
این قدر
کاش این قدر
عاشق نبودم…

«آذر هزار و سیصد و هشتاد و دو»
این روزها دوباره کابوسهای روزهای اول وبلاگ نویسی (و پيش از آن) به زندگيم چنگ انداخته. وارد درگيریهایی شدم که مایل نبودم. دلم ميخواست ميتوانستم آزادانه حرف بزنم اما به عادت قدیمی وقت خشم سکوت ميکنم٬ وقت غم سکوت ميکنم٬ پيشترها که هنوز عشق برای زنی مثل من تابو نشده بود وقت عشق هم سکوت ميکردم. این بار هر سه عامل در من هست؛ خشم از رفتارهای ناشایستی که با من ميشود ٬ غم وارد شدن زندگيم به مسيری که دوست نداشتم و وسط کشيده شدن عشقی که مرا تا آن سر دنيا دنبال خودش ميکشد: عشق به فرزند.

اینکه آدم یا آدمهایی آنقدر نزدیک به من برای رسيدن به چيزی که ميخواهند هر کاری ميکنند چيز جدیدی نيست، اما اینکه من باز هم از این آدمها رودست ميخورم و ميلرزم برایم عجيب است. زمانی در کتابی از گراهام گرین خواندم که خدا از تجربه‌هایش درس نميگيرد٬ چون با این همه گندی که بشر زده همچنان به کار آفرینش مشغول است. فکر ميکنم منهم از تجربه‌هایم درس نميگيرم وقتی که صد بار اعتماد ميکنم و جز آسيب چيز دیگری عایدم نميشود…

ميدانم این جا را ميخوانی… بس کن مرد… قبل از اینکه از نفرت لبریز بشوم برو… محض رضای خدا٬ با یک خاطره خوب برو… فقط برو.

با ما حرف بزنید

ما شروع به ارسال متنهای سالنامه وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده کردیم. دوازده متن از نویسنده های فعلی وبلاگ، و مابقی متنهایی از نویسندگان مهمان پیشین، نویسندگان دائم پیشین و خوانندگان و همراهان همیشگیمون.

دوست داشتیم خیلی منظم‌تر متنهای سالگرد رو منتشر کنیم، اما نوشته‌ها خیلی پس و پیش دستمون رسید، نتونستیم فضای درستی براش ایجاد کنیم. بعد دیدیم مهمتر از هر چیز با هم بودنمونه. شما امسال با کم و کاستی ما بسازین، قول میدیم سال آینده فضاسازی بهتری داشته باشیم.

لطفا متنها رو بخونین و اگه دوست دارین کامنت بذارین. شاید به چشم شما نیومده باشه اما فقط خدا میدونه ما توی این یه سال چقدر واسه این وبلاگ وقت صرف کردیم. شما حتی نمیتونین حدس بزنین من روزی چند ساعت برای منظم بودن وبلاگ وقت گذاشتم، چقدر برنامه‌ریزی کردم، چقدر دویدم… و همه اینها فقط برای این بوده که فضایی ایجاد بشه که بنویسیم، بنویسیم، بنویسیم و کپی نکنیم، به نظرات این و اون سنجاق نشیم، برای حرف زدن نیاز به مدعی بودن و جنگیدن و به کرسی نشوندن حرفمون نداشته باشیم… نترسیم، حرف بزنیم و مداومت داشته باشیم.
لطفا شما هم با ما حرف بزنید.

دعوت به گفتگو

خب یه اتفاق نه چندان غریب برای ما افتاده… در واقع برای من.
توی همین چند روزی که موضوع خشونت علیه مردان رو شروع کردیم، من پای درددل خیلی از شما آقایون نشستم که هر کدوم به شکلی مورد اذیت و آزار قرار گرفته بودین و البته شنیدنش بسیار دردناک بود چه برسه به از سر گذروندنش.
خیلی از شماها از بچه‌هاتون دور بودین، خیلیهاتون مورد بهره‌برداری مالی قرار گرفتین، خیلی از شما به خاطر بچه‌هاتون رنج زندگی مشترک رو تحمل کردین و از خودتون گذشتین، خیلیها خصوصا شماهایی که ساکن خارج از کشور هستین به خاطر شکایت همسراتون زندون افتادین (تا اینجا هر کس حکایت کرده، گفته که تونسته بیگناهیشو به دادگاه ثابت کنه و محرز شده که دست به خشونت نزده)… مطمئنم انواع دیگه خشونت هم هست که شاید بعضیهاش حتی در مخیله ما خانمها هم نگنجه.
من فکر میکنم شما خیلی بیشتر از یک متن نیاز به زمان دارین. مهمان هفته ما متنش رو نوشته و آماده کرده ولی خب انگار موضوع، فضای بیشتری می‌طلبه.
برنامه انتشارمطالب ما بر مبنای اختصاص یه هفته به هر موضوعه. اما اگه از میون شما آقایون حداقل شش نفر حاضر بشین برای ما در مورد تجربه‌تون از تحمل خشونت بنویسین، من قول میدم با اسم مستعار (یا اسم خودتون، انتخاب با شما) اون متنها رو منتشر کنم. شما میتونین توی متنهاتون خشمگین باشین، دردتون رو فریاد بزنین و حتی اگه لازم باشه لابه‌لای کلماتتون اشک بریزین، فقط لطفا به کسی توهین نکنین.
اگه بخوام زمان زیادی برای تحویل مطالب قائل بشم متاسفانه بین موضوعات فاصله می افته و مطلب دچار سکته میشه. بنابراین مجبوریم متنهای شما رو دقیقا از روز شنبه هفته دیگه شروع کنیم. به بیان دیگه باید تا همین جمعه متنها دستم برسن. ما گنجایش حداکثر چهارده متن رو داریم اما برای اختصاص یک هفته به موضوع متنها باید حداقل شش تا باشن.
کسی از شما انتظار نداره نویسنده باشین، همونطور که اغلب بچه‌های وبلاگ ما نویسنده حرفه‌ای نیستن و من تنها خواهشم ازشون اینه که با خودشون و دیگران روراست باشن، از اینکه عقیده‌شون با دیگران متفاوت باشه نترسن، و بدون نگرانی حرف خودشون رو بزنن. شما هم همین طور، شما بنویسین، کمک از من. نگران شناخته شدنتون از سبک نوشتاریتون نباشین، من متن شما رو ویرایش و نشونه‌های خاص نگارشی شما رو خنثی میکنم.
این طرح ممکنه نگیره یعنی ممکنه هیچکس ازش استقبال نکنه، اما اگه حداقل یه نفر هم برای ما چیزی بنویسه و بفرسته، توی بخش از میون نامه‌ها منتشرش میکنیم.
این دوئل نیست، دعوا نیست، رو کم کنی هم نیست. من شما رو به گفتگو دعوت میکنم.

در ادامه فراخوان

دوستان فراخوان نوشتن به مناسبت یکسالگی وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده برای همه ست، نه فقط آقایون، نوشتم دوستان عزیزی که به عنوان مهمان هفته، نویسنده بخش نامه ها و خواننده وبلاگ همراه ما بودین… اگه این وبلاگ رو میخونین، دوست عزیز، خانم، آقا، اگه وبلاگ رو خوندین و دنبال کردین و چیز قابل توجهی توش دیدین برامون چند خطی بنویسین و اجازه بدین یادگاری از شما نگه داریم. میتونین نوشته رو با اسم خودتون یا اسم مستعار امضا کنین. میتونین اینجا کامنت بذارین، میتونین توی وبلاگ کامنت بذارین، ایمیل بزنین یا پیام خصوصی بدین. خیلی خیلی هم ممنون. فقط لطفا تا قبل از چهارم تیر ماه (بیست و پنجم ژوئن) بفرستینش تا من زمان کافی برای برنامه ریزی داشته باشم.
مرسی

فراخوان

دوستان عزیزی که به عنوان مهمان هفته، نویسنده بخش نامه‌ها و خواننده وبلاگ با ما همراه بودین، تا چند روز دیگه وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده یکساله میشه.
ما با این فراخوان از شما دعوت میکنیم به مناسبت یکسالگی وبلاگ متنی برای ما بنویسین. این متن میتونه خیلی کوتاه در حد چند جمله باشه یا طولانی مثل یه نوشته کامل.
متنهای مربوط به سالنامه از دهم تا شانزدهم تیرماه (هفته اول ماه جولای) منتشر خواهند شد. ممنون میشم اگه متنها رو تا قبل از چهارم تیر (بیست و پنجم ژوئن) برای من بفرستین تا بتونم برای انتشارشون زمان‌بندی مناسب داشته باشم.

این امکان وجود داره که ما از شما هیچ متنی دریافت نکنیم، اما تحت هر شرایطی لازم بود بنویسم که داشتن یه یادداشت مثبت از طرف شما در مورد وبلاگ، چقدر میتونه باعث خوشحالی ما بشه.

خشونت علیه مردان

تعداد آقایون لیست دوستای فیس‌بوکی من خیلی کم بود. اینو همین طوری نمیگم، میدونم، یعنی کاملا حساب‌شده دارم مینویسمش.

به جز آقایونی که وبلاگنویس بودن یا از دوره وبلاگنویسی منو میشناختن، به ندرت درخواست دوستی از طرف آقایون داشتم. شاید علتش وجه غالب مادرانه نوشته‌هام بود، شاید چون سرگذشتم یه نه محکم به قوانین مردسالارانه‌ست، شاید چون چهل و شش سال و چندی سن دارم و جذاب به نظر نمیام. شاید چون افسانه ناقض حقوق پدر بودن من ناخودآگاه ته ذهنشون رسوب کرده (گفتم افسانه، یعنی واقعیت نداره.) خلاصه کار ندارم، بنا به هر دلیلی تعداد درخواستهای دوستی آقایون خیلی کم بود و حتی با احتساب درخواستهایی که خودم برای آقایون فرستاده بودم بازم اصلا تعداد خانمها با آقایون قابل قیاس نبود. موضوع رو وقتی وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده رو راه انداختم فهمیدم. هر بار لیست دوستان رو زیر و رو کردم تا از آقایون خواهش کنم به عنوان مهمان هفته یه متن واسه ما بنویسن، متوجه این نسبت نابرابر شدم.

حتی یه بار با دوستی که خودش هم از دوستان خیلی قدیمی وبلاگنویس و البته آقاست صحبت میکردم، اینو که گفتم خندید و گفت نوشی، مردها خواننده های خاموش وبلاگ تو هستن. کلی سر همین خاموشی خندیدیم و بعد بحث فراموش شد و رفت. تا کی؟ تا همین چند روز پیش که نوشتم من همه درخواستهای دوستی رو جواب دادم و اگه کسی اشتباهی درخواستش رد شده دوباره بفرسته، و خب باید اعتراف کنم توی دو روز اول تعداد درخواستهای دوستی به طرز عجیبی زیاد بود که جای خوشحالی داره و محل بحث من نیست، نکته این بود که این بار از هر سی درخواست دوستی فقط یه دونه‌ش از طرف خانمها بود! و همه‌ش هم از آدمای جدید، نه اونایی که درخواست دوستیشون رد شده بود.

اومدم همون روز یه متن بنویسم و بپرسم جریان چیه، بعد دیدم این موضوع هم یکی از راههای خفه کردن و کوبوندن خانمهاست که هان، ببین داره میگه من چقدر عالی هستم که فقط آقایون برام درخواست دوستی میفرستن، پس ساکت موندم. بعد طاقت نیاوردم و به یه دوست قدیمی خانم گفتم تو بگو چه خبره، که جوابی نداشت. از یه نفر دیگه هم با شک و تردید فراوون پرسیدم، اون هم جوابی نداشت. منم یواش یواش بیخیال قضایا شدم و درخواستهایی که به نظرم خیلی دور بودن کنار گذاشتم و بقیه رو با تردید تایید کردم.

حالا گذشته از اینکه من هنوز نمیدونم جریان چی بود که یکهو این همه درخواست دوستی از آقایونی داشتم که اصلا نمیشناسمشون، کسایی که هرگز برام کامنت نذاشتن، پای هیچ مطلبی، چه توی فیس‌بوک یا وبلاگ خودم یا مطالب دیگران با من وارد بحث نشدن، ازشون لایک نداشتم، گاهی هیچ دوست مشترکی با من ندارن، گاهی حتی به نظر میرسه که عرب‌زبان، پاکستانی یا ترکیه‌ای باشن… خلاصه گذشته از نیت اصلی پشت این قضایا و دلایل و نتایجش خواستم از فرصت استفاده کنم و بگم این هفته وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده موضوع «خشونت علیه مردان» رو به بحث گذاشته. خوشحال میشم حالا که حداقل پنجاه نفر آقا به لیست دوستان من اضافه شدن اون وبلاگ رو بخونن، نظرشون رو بنویسن تا منم متوجه بشم «ربات فرستنده درخواست دوستی» یا «مامور از نوع خاص» پشت اون درخواست نیست، البته این دعوت البته فقط برای دوستان «تازه‌ مشترک‌ فیس‌بوک نوشی شده» نیست، دعوت از همه‌ست، فارغ از زن یا مرد بودن، خوشحال میشم که کامنتتون رو ببینم.

پی‌نوشت:
دوستان وبلاگنویس، حساب شما جداست. چون به منتهای قبلی هم دسترسی ندارین و نمیدونین همه چیز از پاکسازی فهرست دوستانی که برای فیس بوک نوشی درخواست دوستی فرستاده بودن شروع شده. این متن قطعا میبایست توی فیس بوک باقی میموند اما چون به نحوی اعلام برنامه آینده وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده بود اینجا هم درج شد.

بانوی عدالت

من عموما عادت ندارم نوشته خاصی رو میون نوشته‌های وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده شاخص کنم، شاید چون این کار برای منی که وسط ماجرا هستم یه جور تبعیض قائل شدن باشه. اما این بار منو ببخشید که نمیتونم انکار کنم نوشته مهمان این هفته ما، یکی از دوست‌داشتنی‌ترین نوشته‌هاییه که من تا به حال در بخش مهمان خوندم.

مهمان ما باشید: عدالت

 

فرزندخواندگی

نشر مجموعه نوشته‌های وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده در مورد فرزندخواندگی در سایت فرزندخواندگی:

 

iranadoption.png

 

 

دوازده زن رقصنده با کلمات

لینک مصاحبه با رادیو زمانه در مورد وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده

۱۲ زن، رقصنده با کلمات

untitled

وبلاگ‌نویس قدیمی است. به قول خودش به «سال‌های طلایی وبلاگ نویسی» تعلق دارد. وبلاگ «نوشی و جوجه‌هایش» از همان سال‌ها تا امروز که جوجه‌ها دیگر برای خودشان بزرگ شده‌اند با اراده‌ای قوی از آنها نوشته و مخاطبان خودش را یافته جوری که گاه برای کار تازه‌ای که بهانه این گفت‌وگو شد ناچار است از وبلاگ نوشی و جوجه‌ها کمک بگیرد

وبلاگ «آرامگاه زنان رقصنده» بی سر و صدا به موضوعات و مسائل مختلف می‌پردازد و راویانش زنان هستند. نوشی که سرپرست یا به گفته خودش «سرگروه» نویسندگان است، از ایده شکل‌گیری این وبلاگ می‌گوید: «ایده اولیه وبلاگ به سال‌ها پیش برمی‌گردد. آن زمان بسیاری از ما وبلاگ‌نویسی را با گمنام‌‌نویسی شروع کرده بودیم. سبکبالی ناشی از گمنام بودن برای ما فضایی ایجاد کرده بود که بتوانیم راحت‌تر صحبت کنیم. بعد آرام آرام شروع کردیم به پیدا کردن دوست، اعتماد کردن، ملاقات کردن، هویت مشخص داشتن. حتی برای سایر خواننده‌‌هایمان هم که نمی‌دانستند ما کی هستیم، دارای هویت شدیم. یعنی در نقشی که وبلاگ برای ما تعیین کرده بود فرو رفتیم و در چهارچوب ذهن خواننده‌‌ها تعریف شدیم. دیگر آن آزادی روزهای اول را نداشتیم. برای من نقش غالبی که جدا از هویت واقعیم تعریف شد، نقش مادرانه بود. به خودم آمدم و دیدم در نوشته‌هایم دیگر از من به عنوان زن چیز زیادی باقی نمانده. بعد سعی کردم وبلاگ دیگری بسازم و شروع کنم به نوشتن در مورد زنانگی‌ام.»

نوشی می‌گوید به ذهنش رسیده که بد نیست زن‌های دیگری که مثل او دغدغه نوشتن دارند، با او در این زمینه همکاری کنند. با خودش فکر کرده: «حتما هستند مادران تنهای دیگری که مثل من سرشارند از حرف‌های زنانه که به جبر عرف و قانون و ترس از قضاوت، زیر هویت مادرانه‌‌شان مدفون شده‌اند.»

همین می‌شود بهانه تولد وبلاگ زنان رقصنده، با شرطی که در دنیای امروز کمی عجیب است: «گمنام نویسی در وبلاگ»؛ آن هم وقتی نوشتن در فضای مجازی با وجود فیس‌بوک و رسانه‌های برخط، همه آدم‌های اهل نوشتن را وسوسه می‌کند با نام حقیقی خود نوشته‌هایشان را به مخاطبان‌شان عرضه کنند. نوشی اما به گفته خودش از این فضای شفاف جا می‌خورد: «زمانی که پس  از هشت سال سکوت به فضای مجازی بازگشتم، فیس‌بوک مهم‌ترین فضای مجازی در میان ایرانی‌ها بود. من متعجب از چیزی بودم که با آن مواجه می‌شدم. فیس‌بوک فضایی شیشه‌ای فراهم کرده بود که به درد نوشتن نمی‌خورد. ما قرار بود گمنام بنویسیم و این با شفافیتی که در ذات فیس‌بوک تعریف شده تضاد داشت. من برای نوشتن دنبال فضایی بودم که بشود مثل وبلاگ به راحتی متن‌ها را منتشر کرد، بایگانی کرد، پیام گذاشت، وارد مکالمه شد و محدودیت کلمه و شکل و قالب نداشت. فیس بوک برای این منظور ساخته نشده بود.»

وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده شاید به لحاظ بصری رنگ و لعاب جذاب و هوش ربایی نداشته باشد، اما در عوض در انتخاب نامش خوش سلیقگی به کار رفته است. نام وبلاگ مخاطب را به سمت خودش می‌کشاند. انتخاب اسم برای وبلاگ هم برای خودش داستانی دارد: «عنوان وبلاگ اسم یک اثر باستانی در ناحیه آپولیای ایتالیاست. به نظر می‌رسد آرامگاه یک جنگجو باشد که در کنار وسایل رزمش دفن شده. اما دیوارها از نقش زنانی پوشیده شده که دست در دست هم می‌رقصند و توسط سه نوازنده سفیدپوش مرد همراهی می‌شوند. علاوه بر نقاشی دیواری این آرامگاه که به عنوان لوگو و عکس سرصفحه وبلاگ از آن استفاده شده، نام اثر هم قشنگ بود. تضاد زیبایی که بین کلمه آرامگاه و رقصندگی وجود داشت. انگار که در سوگ آخرین جنگجو، به جای مویه و نا امیدی، بلند شوی و برقصی. گمان نمی‌کنم هیچ اسم و تصویری بهتر از این برای وبلاگمان پیدا می‌کردم.»

نوشته‌ها را نویسندگان ثابت زن می‌نویسند و هر هفته یک میهمان مرد آنها را همراهی می‌کند. نوشی در پاسخ به این سوال که چرا میهمان شما مرد است می‌گوید:

«هدف وبلاگ نشان دادن نظرات مختلف است. می‌خواهیم در این وبلاگ زاویه دید مردانه را هم به موضوع نشان دهیم. انگار که به مخاطبان‌مان گفته باشیم بسیار خب شما روی زنانه سکه را دیدید، حالا اجازه بدهید روی مردانه آن را هم ببینیم. از طرف دیگر، چند مردها به اندازه کافی تریبون برای اظهار نظر در اختیار دارند و فشار کمتری از جانب جامعه متوجه آنهاست اما آنها هم در بسیاری مواقع از ترس مورد قضاوت واقع شدن، مجبور به خودسانسوری هستند و شاید گمنام نویسی فضای لازم را برای بدون نگرانی حرف زدن فراهم کند.»

می‌گویم به نظر می‌رسد علیرغم تلاشی که آرامگاه زنان رقصنده برای مبارزه با سانسور و خودسانسوری دارد، اما اصرار بر گمنام نویسی خودش نوعی سانسور باشد؛ اگر بناست کسی در مورد موضوعی که تابوست بنویسد و بخش مهم ماجرا یعنی نام نویسنده سانسور شود در تضاد با اهداف شما نیست؟

نوشی در پاسخ به این سوال می‌گوید: «اگر کسی برای نوشتن و انتشار با اسم خود دچار مشکل نباشد اصلا نیازی به عضویت در گروه ما ندارد. از طرفی وقتی موضوع گمنام نویسی در وبلاگ گروهی مطرح می‌شود موضوع شخصی نیست. در بین ما چهره‌هایی هم هستند که هیچ مشکلی با نوشتن با نام خود ندارند اما با گمنام نویسی فضای امنی به وجود می‌آورند که تشخیص متن دیگرانی که دچار ترس هستند ساده نباشد. در واقع اعضا یکدیگر را به این شکل حمایت می‌کنند.»

نکته دشوار ماجرا اما لو نرفتن نویسندگان است. نوشی از سازوکار پیچیده‌ای برای این کار بهره می‌برد: «همه افراد گروه در یک مهلت مقرر، بدون اطلاع از چیزی که سایر دوستان‌شان و نویسنده مهمان نوشته‌اند، متن‌شان را به ایمیل سرگروه ارسال می‌کنند. متن‌ها بعد از ویرایش به ترتیبی که هر هفته تغییر می‌کند، روی وبلاگ قرار می‌گیرند. نداشتن اسم نویسنده و نامعین بودن زمان انتشار متن باعث می‌شود که به جز نویسنده متن و سرگروه کسی هویت نویسنده متن‌ها را نداند. البته در مورد افراد معروف‌تری که سبک مشخصی در نوشتن دارند این احتمال هست که نویسنده مشخص بشود، اما طبق اساسنامه مکتوب گروه، ما مطلقا در این مورد صحبت نمی‌کنیم.»

از او می پرسم کار گروهی و تیمی بین ایرانی‌ها کمتر نتیجه بخش بوده. در این مورد با مشکل خاصی مواجه نیستید؟ پاسخش قابل تامل است:

«انضباط فردی، سختکوشی و پایبندی به اساسنامه… به نظر من این اساس کار گروهی است. این که قبول کنیم به جای مداخله در کار دیگران از رفتار و کنش‌های خودمان مراقبت کنیم. حواس‌مان باشد که کوچک‌ترین خللی در کار ما روی کار دیگر افراد گروه هم تاثیر می‌گذارد.  تلاش کنیم دست از قضاوت دیگران برداریم و بیشتر گوش کنیم و در سکوت، بدون تقلا برای متقاعد کردن بقیه، انتخاب خود را  داشته باشیم. جا را برای دیگران تنگ نکنیم و مطمئن باشیم همه ما سهم مساوی از فضایی که در آن مشترک هستیم خواهیم داشت. هر بار با ورود عضو جدید تا مدتی توان و انرژی گرفته می‌شود تا همه چیز برگردد به نظم تعریف شده. گاهی حتی همکاری اصلا پا نمی‌گیرد یا بعد از مدت کوتاهی قطع می‌شود. این وبلاگ حاصل اراده جمعی گروهی است که تک تک افرادش برای برقراریش زحمت می‌کشند و تلاش می‌کنند.»

از خلال گفت‌وگوها پیداست حساسیت و سختگیری خاصی دارد. نظر اعضای تیم را در این‌باره از او می‌پرسم :« اینکه من خودم را چطوری تعریف کنم با اینکه تیم چه نظری در مورد من دارد متفاوت است. من آدم منظم و دقیقی هستم که به جزئیات توجه دارد. حتی وقتی مجبور به تغییر ناگهانی برنامه‌هایم می‌شوم، باز هم از نظم درونی خودم پیروی می‌کنم. این مفهومش این نیست که من آدم کاملی هستم یا اشتباه نمی‌کنم. مفهومش این است که هر وقت متوجه بشوم که از مسیر خارج شده‌ام یا اشتباه کرده‌ام، بدون اتلاف وقت یا شانه خالی کردن از قبول تقصیر، برمی‌گردم و مسیر آمده را اصلاح می‌کنم. این از دور شاید سختگیری به نظر بیاید، خصوصا وقتی که از دیگران بخواهی با نظم و ترتیب تو رفتار کنند، البته امیدوارم به نامهربانی و بداخلاقی تعبیر نشود.»

از نوشی می‌پرسم چقدر به اثرگذاری وبلاگ زنان رقصنده امیدوار است؟ او در پاسخ می‌گوید که وسعت کلمه اثرگذاری بسیار بزرگ‌تر از آن است که الان بشود قضاوتی کرد اما در مقیاس کوچک زنان رقصنده بی اثر نبوده: «این وبلاگ قصد موعظه یا آموزش دادن ندارد، قصد ندارد کسی را قضاوت کند. در واقع فقط آرای مختلف در مورد یک موضوع را نشان می‌دهد. تضاد آرا می‌تواند باعث شود خواننده بیشتر فکر کند و تصمیم بگیرد.»

او در پاسخ به اینکه تا به حال به همکاری با وب‌سایت‌های دیگری که در حوزه زنان کار می‌کنند و آموزش را هم در نظر گرفته‌اند فکر کرده؟ می‌گوید: «به نظرم آرامگاه زنان رقصنده هم از نظر فرم و هم محتوا و هم ایده، اولین نمونه کار گروهی در این نوع است. بنابراین نهایت مشارکتی که می‌شود با وبلاگ‌ها و وبسایت‌های دیگر داشت، دادن لینک و معرفی است که ما در در بخش‌های “باغچه همسایه” و “سفر به دیگر سو” تا حدی این کار را انجام داده‌ایم. اما اگر پیشنهادی دریافت کنیم که بدانیم با اهداف اولیه وبلاگ در تضاد نیست، ضمن حفظ استقلال رای و عمل‌مان، حتما همراهی خواهیم کرد.»

آرامگاه زنان رقصنده، پرونده‌های جنجال‌برانگیز هم داشته. نوشی در پاسخ به اینکه جنجالی‌ترین پرونده‌ای که کار کردید در چه حوزه‌ای بوده و این جنجال در ذات موضوع انتخابی بوده یا واکنش‌ها به آن باعثش شده، پاسخ می‌دهد: «موضوعاتی که بیشتر به لایه‌های پنهانی به‌خصوص مسائل جنسی می‌پردازند و موضوعاتی که مدعی خاص دارند یعنی در مورد قشر خاصی صحبت می‌کنند، جنجالی‌تر هستند.»

وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده هم اکنون در حال جذب نویسنده جدید است. اگر به نوشتن علاقه دارید، شرط گمنام نویسی را می‌پذیرید و البته با قوانین وضع شده توسط سرگروه مشکلی ندارید، همین حالا برای نوشتن داوطلب شوید.

 

 

فراخوان

این فراخوان رو چند روز پیش توی فیس بوکم پست کردم. حالا اینجا هم میگذارمش. امیدوارم جواب بده، خصوصا که جذب از میون وبلاگنویسها همیشه نتیجه بهتری داشته:

=

هر کاری میکنم حساب نوشی رو از وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده جدا کنم انگار نمیشه!
دوستان، دو نفر از اعضای ما مجبور شدن که گروه رو ترک کنن. بنابراین وبلاگ ما نیاز به نویسنده داره. ما همیشه یه لیست انتظار آماده داشتیم که من با اونها هم مکاتبه کردم اما اونقدر تق و لق جواب دادن که ناامید شدم و مجبورم این جوری هم فراخوان بدم تا سریعتر بتونم نویسنده جذب کنم.
واقعیتش اینه که نوشتن توی این وبلاگ کار آسونی نیست. باید حتما در مورد موضوعی که بهتون داده میشه بنویسین، باید متن رو تا جای ممکنه ویرایش شده تحویل بدین، برای هر موضوع یک هفته ددلاین و زمان معین دارین و باید توی همون زمان متن رو تحویل بدین. اساسنامه سفت و سخت داریم که باید حتما اساسنامه رو تایید کنین قبل از ورود… بیشتر از هر چیزی روی منظم بودن و به موقع دادن متن حساس هستم. ما همیشه دو تا سه هفته از وبلاگ جلوتریم. یعنی متنی که شما امروز میخونین سه هفته قبلش دست ما رسیده و آماده ارسال شده و میخوام همین فاصله رو هم حفظ کنم همچنان…
راستش من توی کارم آدم دقیق و سختگیری هستم. سر این موضوع خیلی از دوستانم از من رنجیدن، اما من همچنان مصمم هستم با دقت و ریزبینی کار وبلاگ جلو بره.

محیط دوستانه ای داریم. بچه ها هماهنگ و مهربونن… اگه روحیه کار گروهی دارین و دلتون میخواد بنویسین اما شناخته نشین، لطفا به من ایمیل بزنین یا پیام بفرستین.

نوشتن رها از ترس، خودسانسوری یا قضاوت

این متن گفتگوی حضوری من و مصاحبه کتبی بعضی از نویسندگان وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده‌ست با دوهفته‌نامه شهروند بی‌سی.

من کل مطلب رو توی وبلاگ گروهی هم گذاشتم. بعدا هر وقت تونستم تصویر اسکن شده رو هم اضافه خواهم کرد. اما بهترین کار به نظرم کلیک کردن روی نشانی مصاحبه‌ست.

آرامگاه زنان رقصنده: نوشتن رها از ترس، خودسانسوری یا قضاوت

untitled

«نوشی و جوجه‌هایش» کافی بود تا نوشی بتواند از خانواده، بچه‌هایش و روزهای زندگی بنویسد، ولی کافی نبود تا بتواند آنچه در زندگی شخصی خودش باید گفته شود، به تمامی بازگو کند.

به قول خودش، در یک نقش وبلاگی قرار گرفته بود که مانع می‌شد تا بتواند دیگر مطالب مرتبط به زنانگی‌اش را باز بگوید. یک مرتبه ۱۵ سال پیش و حالا در مرتبه‌ای دیگر، گروهی از زنان و مردان در کنار همدیگر شکل گرفته‌اند – زنان اغلب نویسندگان ثابت هستند و مردان، نویسنده‌های میهمان هر قسمت و وبلاگ «آرامگاه زنان رقصنده،» هر روز با مطلبی تازه سراغ مخاطبش می‌آید تا از روزهای زندگی زنان معاصر و موضوع‌های مرتبط به زندگی امروز بگوید.

روند کار وبلاگ، نظمی آهنین دارد: ۱۲ نویسنده بر یک سوژه می‌نویسند و یک نویسنده میهمان مرد هم نظر خودش را می‌گوید. هیچ نویسنده‌ای، نمی‌تواند متن دیگر نویسنده‌ها را پیش از انتشار ببیند. قضاوتی هم مابین نویسندگان بر نوشته‌های همدیگر وجود ندارد. سوژه‌ها، انتخاب نویسندگان اصلی وبلاگ هستند و از خودکشی، خودارضایی، ترس از طلاق تا لزوم داشتن رابطه پیش از ازدواج، مهریه و شروط ضمن عقد تا چرا زن همیشه بیشترین هزینه را می‌پردازد، ابعاد پنهان کودک‌آزاری و همجنسگرایی و پرسش‌های کودکان، مباحث مختلفی را  مطرح می‌کنند.

نوشته‌ها البته پایبند به تجربه‌های فردی نویسندگان هستند تا بر پایه نظر و عقیده‌های تحلیلی محقق‌ها و دانشمندها بنا شده باشند. یا آن‌طور که نوشی می‌گوید، هدف درس دادن نیست، هدف خلق محیطی امن برای نوشتن است.

پانزده سال بعد از یک ایده، هشت ماه تولید مداوم محتوا

نوشی در همان ابتدای صحبت از گذشته‌ها می‌گوید و از اینکه «این یک ایده خیلی قدیمی است، ۱۵ سال پیش در ایران به این فکر می‌کردم که چقدر خوب می‌شود اگر بتوانم گمنام بنویسم. فکر می‌کنم که خیلی از وبلاگ‌نویس‌ها وقتی شروع به کار کردند، انگیزه‌شان در این بود که می‌توانند گمنام حرف بزنند و بعد خیلی از ماها شناخته‌ شدیم و در نقش وبلاگی‌مان جاافتادیم. به عنوان مثال، من به عنوان نوشی، مادری که در مورد بچه‌هایش می‌نوشت، شناخته شده بودم. این بود که فکر می‌کردم یک سری صحبت‌ها در مورد خودم، در مورد زنانگی‌ام هست و مشکلاتم به عنوان یک زن که می‌خواهم در موردشان بنویسم. این نوشته‌ها در قالبی که مردم از نوشی ساخته بودند جا نمی‌افتاد و فکر کردم چقدر خوب است که در یک وبلاگ دیگر به گمنامی بنویسم.»

وبلاگی که در فاصله‌ای کوتاه تبدیل به یک کار گروهی شد، با عنوان «زن به انتها رسیده» یا «لافم فینی» که عنوان شعری از چارلز بوکاوسکی است. مدتی فعال بود تا با مشکلات داخل ایران، از جمله فشارهای دولتی، کار آن متوقف شد و کمی بعد هم نوشی از ایران خارج شد.

سال‌های اولیه مهاجرت برای نوشی، سال‌های سکوت بود تا آنکه «بعد از مدتی به این فکر افتادم که حالا که من از ایران بیرون آمده‌ام، ولی هنوز خیلی‌ها هستند که دوست دارند حرف بزنند و می‌ترسند. شاید بتوانم فضای امنی فراهم کنند تا بقیه هم بنویسند. دوباره وبلاگ شکل گرفت. البته با اسم و شرایطی دیگر. وجه مشترکش با وبلاگ پیشین هم در این است که نویسنده‌هایش تعدادی زن هستند و گمنام می‌نویسند.»

ولی چرا وبلاگ؟ بخصوص حالا که خواننده بیشتری در شبکه‌های اجتماعی وجود دارد. به‌رغم اینکه صفحه فیس‌بوک و دیگر شبکه‌های اجتماعی، مطالب وبلاگ را بازنشر می‌کند، ولی تیم نویسندگان اصرار دارند که متن کامل نوشته‌ها در داخل صفحه وبلاگ خوانده شود.

قدیسه از تیم نویسندگان توضیح می‌دهد که «به‌نظرم وبلاگ‌ها همچنان خواننده‌های خود را دارند و اتفاقا خواننده‌های وبلاگ، خواننده‌های دقیق‌تر و پیگیرتری هستند و همچنان نوشتن در وبلاگ هیجان‌انگیزتر است. با توجه به موضوعات وبلاگ ما که بسیار با زندگی امروز انسان گره خورده است، مخاطب برای من علاوه بر کسانی که وبلاگ را به طور منظم مطالعه می‌کنند، کسانی هستند که حسب ضرورت و حساسیت با موضوع یا موضوعات ارتباط برقرار می‌کنند و یا مطالب توسط دوستانشان پیشنهاد یا ارسال می‌شود. بسیار پیش آمده دوست یا دوستانی که مشکلاتی مرتبط با موضوعات روز وبلاگ را داشته‌اند بیان کرده‌اند که نوشته‌ها راهگشای آنها بوده یا حداقل در آرامش‌بخشی و تامل بیشتر به آنها کمک کرده است.»

در ابتدای کار، نویسندگان وبلاگ ۳۱ سوژه پیشنهاد کرده‌اند و فارغ از اینکه سوژه‌ها از کل تیم چه رای‌ای آورده باشند، تمامی آنها کار می‌شوند. بلافاصله بعد از پایان فصل نخست کار، ۳۳ سوژه برای فصل بعدی در حال آماده‌سازی هستند.

خودسانسوری در مهاجرت هم رهایمان نمی‌کند

مریم از تیم نویسندگان وبلاگ می‌گوید که «راستش بیش از آنکه وبلاگ بودن زنان رقصنده برایم اهمیت داشته باشد، شکل و فرمی که در آن فعالیت می‌کنیم برایم اهمیت دارد‌. ما می‌نویسیم. بی‌آنکه شناخته شویم. بنابراین نه سانسور می‌شویم و نه خودمان را سانسور می‌کنیم. بی‌هراس قضاوت شدن، بی‌ترس اما و اگر دوستان و آشنایان، اینجا تنها جایی است که من می‌توانم خودم را بنویسم. بی‌کم و کاست.»

او در ادامه می‌گوید: «در نوشتن مطالبم بیش از همه این برایم مهم است که صداقت در آن نمایان باشد. دلیلی برای پنهان‌کاری، سانسور و قایم شدن ندارم. پس در کمال صداقت می‌نویسم. به گمانم باقی زنان رقصنده هم همینطور باشند، چون وقتی خودم نوشته‌ها را می‌خوانم صداقت را در آنها پررنگ‌تر از بقیه عناصر می‌بینم. اما مخاطب… امیدوارم که مخاطب از هر قشری است با خواندن وبلاگ ما این احساس را داشته باشد که چه خوب که فرصت هست تا این همه تکثر و تنوع در عقاید افراد درباره یک موضوع واحد نوشته، منتشر و خوانده می‌شود. طیف مخاطبان هم قطعا به اندازه نویسنده‌های وبلاگ متکثر و متنوع هستند.»

نوشی هم با مریم موافق است: «در کمال تعجب متوجه شدم این خودسانسوری است که مانع نوشتن ما می‌شود، نه سانسوری که از محل زندگی و دولت باشد.‌ بتدریج متوجه شدم که زنانی در ونکوور خودمان هم نمی‌توانند راحت صحبت بکنند.»

چطور «آرامگاه زنان رقصنده» توانسته به این حس رهایی از خودسانسوری نزدیک بشود؟ یک گام مهم در این میان، حفظ سفت و سخت قواعدی است که از ابتدای کار بر فعالیت تیم حاکم شده است. یک هدف مهم هم دور ماندن از حاشیه‌هاست.

مریم در این مورد می‌گوید: «راستش از ابتدا یک سری قوانین تعیین شده که یکی‌اش همین بوده. به دور از جنجال و حاشیه بمانیم. حاشیه ممکن است در کوتاه‌مدت باعث شود تا بحثی داغ شود، اما در درازمدت با صرف انرژی‌مان منجر می‌شود هدفی که داریم تحت‌الشعاع قرار بگیرد. من به شخصه ترجیح می‌دهم آهسته و پیوسته پیش بروم و زمان طولانی‌تری این وبلاگ باقی بماند تا اینکه نامش سر زبان‌ها باشد و به واسطه افتادن در گرداب حواشی کارش تمام شود.»

نوشی از تجربه‌اش در حفظ قواعد و اصول این کار گروهی می‌گوید:‌ »کار گروهی خیلی سخت است. کار تیمی کردن اول از همه یک روحیه خیلی خاصی می‌خواهد، باید منضبط و وقت‌شناس باشی و بایستی حدود خودتان را قشنگ بشناسید. بایستی این ذهنیت برای شما جا بیافتد که در عین اینکه در کار خودت کاملا مستقل هستی و آزادی عمل داری، ولی کارتان به نفر بغل دستی‌تان تاثیر می‌گذارد. مثل پیچ و مهره‌های ساعت که یک دانه‌اش از کار بیافتد، کل آن ساعت از کار افتاده است و در عین حال، هر کدام از آن پیچ و مهره‌ها اهمیت خودشان را دارند. شما از ساعت عقربه‌هایش را می‌بینی، ولی آن پشت کلی پیچ و مهره و اجزای دیگر فعال هستند.»

تجربه نوشی ظاهرا به کار این وبلاگ آمده است.

شفق، از نویسندگان این مجموعه می‌گوید که «بخش اعظم نظم و ترتیب را مدیون نوشی هستیم که مادرانه قر و قمبیل همه را تحمل می‌کند و سر و سامان می‌دهد تا خواننده از ما هماهنگی ببیند. ولی بقیه هم به نوبه خودشان با رعایت قوانین و تمرینِ مدارا کمک می‌کنند. از قول خودم بگویم وقتی متنی منتشر می‌شود فارغ از اینکه متن من باشد یا نه، خودم را در قبالش مسئول می‌دانم، از غلط املایی تا محتوا. بدترینش هم همین محتواست. بارها از مطلب منتشر شده خجل شده‌ام یا عصبانی، بارها خواسته‌ام موضع بگیرم ولی قوانین دست و پایم را بسته‌اند و پایبندی به قوانین مهمترین است، نه که محدودمان کند، صیقلمان می‌دهد که جمع را نگه داریم و وبلاگ را به جلو ببریم. هر چه عمر وبلاگ و عضویت ما طولانی‌تر باشد ما هم بهتر و فهمیده‌تر و بادرک‌تر می‌شویم و همین در نظر شمای خواننده هماهنگی و اجتناب از حواشی می‌نماید.»

فمینیست نبودن، درس ندادن و در گمنامی فضایی امن خلق کردن

نوشی وبلاگ «آرامگاه زنان رقصنده» را متفاوت از دیگر رسانه‌هایی می‌شناسد که در موضوع زنان فعال هستند.

«دیگر رسانه‌ها به‌نظرم نقش آموزشی دارند و وقتی شما قصد آموزش دادن داشته باشید، یک مقدار با قضیه مدعی برخورد می‌کنید. ولی ما قصد آموزش دادن نداریم. کار ما مثل این است که شما در یک اتاق تاریک چراغ قوه می‌گیرید و اشیاء را نشان می‌دهید. اگر هم چنین نیتی در کار باشد، در کل به شکل غیر مستقیم است. یعنی یک خواننده‌ای باید بیاید و متن‌های مختلف را بخواند و زاویه‌های مختلف و نظرهای بقیه را ببیند و تصمیم بگیرد کدام به نظرش درست‌تر است.»

در حقیقت در ورای زنانگی، فمینیست بودن یا نبودن، امنیت در گمنامی است که این وبلاگ را جذاب جلوه می‌دهد. یا آن‌طور که نوشی می‌گوید، دیگر کسی از صحبت کردن نترسد.

«دلم می‌خواست اولین تاثیر این باشد که دیگر بچه‌ها نترسند و حرف بزنند. ترس را بارها در زندگی‌ام تجربه کردم. ترس از مرگ وحشتناک است. نمی‌دانم چطور توضیح بدهم. خودم وقتی از ایران آمدم بیرون تا هشت سال می‌ترسیدم حتی به کسی بگویم کجا هستم. حتی یک کامنت جایی بگذارم که مبادا کسی بفهمد که من کجا هستم. این ترس آدم را می‌کشد. دلم می‌خواست آدم‌ها جایی داشته باشند که بدون ترس بتوانند در آن حرف‌شان را بزنند. مثلا الان تمام امکانات وبلاگ ما، برای کمک به رفع همین موضوع است. مثلا ناشناس کامنت بگذارید، مطلب‌تان را ناشناس بفرستید، ناشناس بنویسید، حتی اگر آدم شناخته شده‌ای باشید. این خیلی خوب است. به‌نظرم خفقان از ایجاد ترس شروع می‌شود. هر بلایی بخواهند بعد می‌توانند سرتان بیاورند، ولی اول شما را می‌ترسانند.»

در این زمینه، به‌نظر نوشی مهاجرت نتوانسته به خانواده‌های ایرانی کمکی بکند.

«ما جماعت مهاجر ایران داریم همچنان به خودسانسوری ادامه می‌دهیم و ترس همچنان سر جایش است و درونی شده و به همین سادگی‌ها هم از بین نمی‌رود. چرا؟ بعضی می‌گویند ما به سنت‌هایمان پایبند هستیم و یا خانواده‌هایمان هنوز ایران هستند. بعضی‌ها هم می‌گویند که من نمی‌توانم راحت حرفم را بزنم، یا بعدا بقیه راجع بهم چی فکر می‌کنند؟‌ ما در یک ذهنیتی بزرگ شدیم که همیشه قضاوت می‌شویم. نویسنده‌های ما، حتی حق ندارند نظرشان را راجع به بقیه نویسنده‌ها بگویند. مثلا ما ۱۲ تا نویسنده برای مطالب همدیگر کامنت نمی‌گذاریم یا در مورد نوشته‌های همدیگر صحبت نمی‌کنیم. چون می‌خواهیم نویسنده،‌ خلاص از قضاوت باشد و حرفش را بزند. حتی تحسین هم نمی‌کنیم. شاید در کل بگوییم نوشته‌های این هفته خوب بودند، ولی متنی را شاخص نمی‌کنیم.»

بازخورد: همان‌طوری که انتظارش می‌رفت

نوشی می‌گوید که در این هشت ماه،‌ بازخورد همان بوده که انتظارش می‌رفته، «خیلی وقت‌ها نادیده گرفته شدیم، ولی انتظارش را داشتم و خلاف پیش‌بینی‌هایم نبود. فکر هم می‌کنم در مسیر درستی هستیم و فقط دلم می‌خواهد دوستان خودشان متن‌هایشان را ویرایش کنند و به موقع بفرستند و کار خودم در این میان کمی سبک‌تر و کمتر بشود.»

تیم ورای این وبلاگ چندان اهمیتی هم برای آمارهای بازدید و لایک‌های فیس‌بوکی و دیگر شبکه‌های اجتماعی قائل نیست. نوشی توضیح می‌دهد، چون که این آمارها و لایک‌ها واقعیت را به ما نمی‌گویند. «این آمارها نمی‌توانند به ما بگویند که کدام موضوع بهترین است.» شاید بتوان گفت، چون این تیم دنبال بهترین و پرخواننده‌ترین نیست، بلکه بدنبال این است که فضایی امن برای نوشتن، برای بیان شدن وجود داشته باشد.

زهرا از تیم نویسندگان وبلاگ هم موافق نوشی است، «برایم مهم نیست که مثلا چند نفر این وبلاگ را دنبال می‌کنند. برای من مهم است که این مطالب بتواند گره‌ای از زندگی افراد باز کند. مثلا در مورد پرونده خودکشی یا سقط جنین من به نحوی در جریان قرار گرفتم که پرونده ‌ها افرادی و تصمیم‌هایشان را تحت تاثیر قرار داده. برای من در بازه‌ کنونی وضعیت مطلوب این است که افراد بیشتر با خواندن این متون به عنصر آگاهی دست یابند.»

شفق، یکی دیگر از نویسنده‌های وبلاگ رک‌تر این عدم علاقه به آمار و لایک را توضیح می‌دهد: «چون شبکه‌های اجتماعی جای این حرف‌ها نیست. بساطشان چشم و همچشمی و خاله‌زنک‌بازیست. کدامشان مثلاً؟ توییتر که محدودیت کلمه دارد، اینستاگرام که محدودیت کلمه و عکس دارد، فیس‌بوک هم که دیگر گندش درآمده، دکان شده، لایک می‌زنی، لایک می‌گیری، گاهی در کامنت‌ها چاق سلامتی، همه چیزت را کنترل می‌کند و به تشخیص خودش همه چیزت را جهت می‌دهد. البته سرورهای وبلاگی هم همینطورند و اساسشان یکی‌ست، ولی آنها مثل فیس بوک دستمالی و لوث نشده‌اند. هنوز وبلاگ ارج و قرب خودش را دارد، هنوز حرمت دارد. به جز این سه هم شبکه دیگری نمی‌شناسم.»

او البته امیدوارتر است که خواننده‌ای کمتر برای این نوشته‌ها باشد که با دقت بیشتری مطالب را دنبال می‌کنند.

شفق در ادامه می‌گوید:‌ »گیرم که همه ما ۱۲ نفر خیلی خفن بنویسیم، مگر چند نفر از این همه که گفتید اینترنت دارند، چند نفر از اینترنت برای مطالعه استفاده می‌کنند، چند نفر وبلاگ می‌خوانند، چند نفر به موضوع‌ها علاقمندند، چند نفر به آنچه خوانده‌اند فکر می‌کنند؟ در آخر هم که چند نفر باقیمانده باشند برمی‌گردیم به فرض اولمان. درست است که ما تلاش می‌کنیم صادقانه و بدون خودسانسوری بنویسیم ولی در مورد خودم، یکی از این ۱۲متن هفتگی هیچ دانش فلسفی- تربیتی ندارد، یا حرف دل است یا تجربه شخصی. نه که آب در هاون بکوبیم، ولی اگر می‌پرسیدید در فضای وبلاگی، چشم‌هایم می‌درخشید و می‌گفتم دوباره فضای به سردی گراییده وبلاگ‌ها را گرم کردیم.»

نوشتن با خیالی راحت

درنهایت امر ماهی، یکی دیگر از نویسنده‌های وبلاگ می‌گوید که «نوشتن حس فوق‌العاده‌ای بهم میده، انگار از زمان و مکان جدا شدی و لحظه‌ای می‌تونی برای خودت باشی، می‌تونی از حجم حرفهای نزده توی قلبت خلاصی پیدا کنی، اما با این حال، نوشتن توی دفتر خاطرات یا هرجای دیگه‌ای می‌تونه این مشکل رو داشته باشه که کسی بهش دسترسی پیدا کنه و از مهمترین رازهای مگو مطلع بشه. صادقانه بگم وقتی شروع به نوشتن توی این وبلاگ کردم به مخاطب خاصی فکر نکردم، اینجا برای من محیطی امنی بود که بدون ترس از لو رفتن، بتونم از بندهای نامرئی که به دست و پای خودم بسته شده بود، خلاصی پیدا کنم. بتونم خودم رو بدون سانسور ارائه بدم و چه بسا با خودم بیشتر آشنا بشم و به کارهای اشتباهی که کرده بودم اما گاهی از شرم، پشت افکارم مخفیشون کرده بودم، یک بار دیگه نگاه کنم و سعی کنم از این لحظه به بعد از راه دیگه‌ای برم. بعد کم کم به این نتیجه رسیدم که شاید یک نفر دیگه هم یک جای دنیا باشه که در مرز جایی که من یک زمانی ایستاده بودم ایستاده باشه، این مطلب رو بخونه بتونه بهتر عمل کنه.»

ترانه درونی

این متن رو درسته از وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده برداشتم و اینجا آوردم. پیشنهاد نوشتن در مورد این موضوع از من بوده. حالا هم از همه شما خواهش میکنم که ترانه درونیتون رو پیدا کنین. شما میتونین پنج نفر رو اسم ببرین و ازشون بخواهین که ترانه درونیشون رو به شما معرفی کنن.
من آدم خیلی خوبی برای راه انداختن بازیهای وبلاگی و فیس بوکی نیستم. اما ممکنه این بار روی منو زمین نندازین؟
.
«ترانه درونی»
ما این هفته موضوعی برای بحث نگداشتیم. خواستیم به خودمون استراحت بدیم و موضوعی رو به عنوان موضوع آزاد انتخاب کنیم. اما در عمل موضوع آزاد این هفته ما، بیشتر از موضوعات معمول هر هفته از ذهن ما کار کشید و زمان برد! شاید چون اسمش روی خودش بود، درونی بود…

موضوع آزاد ما ترانه درونیه.

هر آدمی وقت تنهایی، وقتی که سرش به کاری گرمه، قدم میزنه، ظرف میشوره، خونه رو مرتب میکنه، یا از پنجره به بیرون خیره میشه ناخودآگاه ترانه‌ای رو زمزمه میکنه. گاهی می‌تونه یه ترانه خارجی باشه، گاهی ایرانی، گاهی بدون اینکه حتی متن ترانه رو بدونه، فقط آهنگش رو زمزمه می‌کنه، یا سوت می‌زنه.

ترانه درونی اون ترانه‌ای نیست که گاهی توی سرتون می افته و برای مدت محدودی هی تکرار میشه. ترانه درونی گاهی برای سالها شنیده نشده، ترانه روز نیست، گاهی حتی خودتون هم یادتون نمیاد آخرین بار کی بهش گوش کردین.

همه ما حداقل یه ترانه درونی داریم. بعضیا فقط یکی، بعضیا چند تا، اما همه ما حداقل یه ترانه درونی داریم و اگه در درون خودمون بیشتر از یه ترانه سراغ داشته باشیم یکی از اونها درونی‌تر از بقیه ست.

پیدا کردن ترانه درونی آسون نیست. بعضیا فکر میک‌نن یعنی ترانه‌ای که خیلی دوستش داریم، یا بلدیم خوب بخونیمش، یا ترانه‌ای که انتخابش کردیم و خیلی شیک و مرتب ارائه‌ش می‌کنیم. اما ترانه درونی هیچکدوم از اینا نیست. انتخاب نشده. خودش اومده و سر جای خودش نشسته. شاید لازم باشه که روزها به کمین خودتون بشینین تا پیداش کنین. موقعی که حواستون نیست. موقعی که اصلا به ترانه درونی فکر نمی‌کنین و یهو به خودتون میاین و می‌بینین دارین ترانه درونیتون رو زمزمه می‌کنین.

میدونم بعد از خوندن این توضیحات حتما شما هم به فکر افتادین که ترانه درونی شما چیه… خیلی هم خوب. اگه ما از شما بخوایم که ترانه درونیتون رو پیدا کنین این کار رو میکنین؟ به ما می‌گین ترانه درونی شما چیه؟
.
پی‌نوشت برای مخاطبین خاص:
اگه احتمالا بعد از خوندن این متن و توضیح در مورد ترانه درونی، برای بعضی از شماها حضور کسی تداعی شد، شک نکنین که اون آدم خود من بودم.

آگهی

این یه درخواست برای جذب نویسنده مهمان برای سری جدید نوشته های وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده ست.
روال کار ساده ست. کافیه مرد باشین، یکی از موضوعات ما رو انتخاب کنین (یا در شرایطی خودتون موضوع ارائه بدین) نوشته رو بنویسین و به ما ارائه بدین. ما تا امروز کمی کمتر از سیصد متن کار کردیم و این روال رو هم ادامه خواهیم داد.
برای نوشتن در وبلاگ ما لازم نیست که نویسنده باشین، کافیه صادقانه در مورد موضوع نظرتون رو بنویسین. گمنام نویسی میتونه کمک بزرگی باشه برای داشتن صداقت: چیزی که ما دنبالشیم. انتقال بدون واسطه و بدون هراس تجربه هایی که گاهی بیان علنی اونا راحت نیست.

شما میتونین به ما ایمیل بزنین یا برای من پیام بفرستین و بعد اجازه بدین تا من لیست موضوعات رو در اختیارتون بذارم.
ناگفته نمونه، ما فعلا تا هفته اول اسفند موضوعاتمون رو آماده کردیم و نوشته های مهمان رو تحویل گرفتیم. بنابراین زمان انتشار موضوعات جدید احتمالا می افته به سال جدید شمسی.

ببخشید من امروز حالم خوب نیست. حتی از چیدن و جمله بندی یه جمله معمولی هم عاجزم.

انبان پر از نوشته

سلام!
میدونم، میدونم و میدونم. بدقول شدم، کم پیدا شدم و به نظر میرسه که انبان نوشته هام ته کشیده… اما واقعا تنها دلیلش اینه که سخت گرفتارم و وقت کم میارم. فعلا تا وقتی که بتونم به تعادل مناسب زمانی توی زندگیم برسم میتونم ازتون خواهش کنم که وبلاگ گروهی ما رو تنها و ناخوانده نذارین؟
موضوعی که این هفته بچه های ما بهش خواهند پرداخت خیانته که انتشار متنهاش از شنبه صبح به وقت ایران شروع میشه. برخلاف همیشه این بار تصمیم گرفتیم که با متن مهمان هفته شروع کنیم و بعد متنهای خودمون روبذاریم و در نهایت با متنهایی که از راه ایمیل به دستمون رسیدن موضوع رو ببندیم.
این طوری ما میتونیم برای نویسنده مهمان کامنت بذاریم و همزمان از ایشون هم خواهش کنیم که ما رو به چالش بکشه. البته این کار اصلا اجباری نیست، یعنی نه زنان رقصنده و نه مهمان هیچ تعهد و اجبار و الزامی برای این کار ندارن، اما من امیدوارم که شاید از این راه بتونیم همیاری و همراهی مهمان هفته رو بیشتر جلب کنیم و شاید فضای گفتگو فراهم بشه.
ما رو تنها نذارین، فکر میکنم شما هم به اندازه من از خوندن متنهای خیانت خوشتون بیاد. بچه ها خیلی خوب کار کردن.

«رقصی چنین…»

خودارضایی دومین موضوع سختی بود که نوشتیم. هم برای من سخت بود و هم برای نویسنده هامون.
برای من بعنوان خواننده سخت بود چون بارها متنها رو به نویسنده ها برگردوندم و نوشتم از موضوع در نرو. حاشیه نرو. دو پهلو حرف نزن. طرح اسرار نکن… یه جوری واضح بنویس که خواننده بدونه چی میگی.
برای نویسنده ها از جمله خود من هم سخت بود، چون ما بخواهیم و نخواهیم با انکار و کتمان و پنهانکاری این موضوع بزرگ شدیم. حجب و حیا داشتن در این مورد رو فضیلت میدونیم. ما نمیتونیم از دایره بسته و تنگی که دورمون کشیدن به این راحتی پا اونورتر بذاریم.
به گروه توصیه کرده بودم از مزایا و معایب این کار ننویسن. گفتم اینترنت پره از مطالبی که در این مورد نوشتن. اما کسی رو هم مجبور نکردم از زندگی خودش مثال بیاره. هر کسی در مورد قالب و نوع نوشته ش آزاد بود، در عین حال ملزم بود که مستقیما به موضوع بپردازه.
گمنام نوشتن این خوبی رو هم داره. شما همدیگه رو پناه میدین تا بتونین حرف بزنین. حتی اگه لو رفتن خودتون براتون مهم نباشه هم، سکوت میکنین تا دیگری رو حمایت کنین.

صدتایی شدن

موضوع مورد بحث در وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده این هفته اختصاص داره به راه‌های پایان دادن به یک رابطه. موضوع از نظر من جالبه. خیلی هم حرف و گفتگو میتونه توش باشه، یکی از متنهای آسون ما هم بوده برای نوشتن.
این ماه ما بیشترین ریزش نویسنده رو داشتیم. بیشتر به خاطر شروع ماه مهر و درس و کلاس و تحصیله. روز اول قرار بود فقط هفت نفر باشیم، بعد شدیم ده نفر و الان این تعداد رو به دوازده نفر افزایش دادیم. از دور به نظر میاد نویسنده های ثابتی دارن وبلاگ رو مینویسن اما شما حتی نمیتونین حدس بزنین که از روزی که این وبلاگ شروع به کار کرده چند نفر براش مطلب نوشتن.  🙂
هرچند ما بیشتر از صد متن منتشر کردیم اما مجموع نوشته های نویسنده های ثابت (با کسر نوشته های سردبیر، متنهای مهمانها، نوشته های بخش از میان نامه ها، بخش باغچه همسایه و اعلام مرخصی ها) به زودی به عدد صد میرسه. خیال داریم برای یادبود یه دیوار یادگاری واسه نویسنده هامون بذاریم. امیدوارم همه بتونن روی اون دیوار یکی دو خطی به مناسب صد تایی شدن، بنویسن.


در انتها مطابق معمول همیشه، اگه به نوشتن در وبلاگ علاقه دارین، لطفا به من ایمیل بزنین. ما همیشه از داشتن نویسنده های جدید خوشحال خواهیم بود.

حدود آزادی کودکان

موضوع این هفته وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده در مورد حدود آزادی کودکانه. به نظرم خیلی شبیه موضوعهاییه که در موردشون وبلاگ مینویسیم.
اگه وقت کنم این آخر هفته (منظورم شنبه – یکشنبه ست) اهداف و سیاستهامون رو هم به وبلاگ اضافه میکنم.
راستش زیاد حس و حال نوشتن ندارم. ببخشید.

جرقه کوچک فکر کردن

پرونده این هفته وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده اختصاص داره به موضوع «همجنس‌گرایی و پرسشهای کودکان».
برای ما نوشتن در این مورد سخت بود. بعضی از نویسنده ها دو تا سه بار متنشون رو عوض کردن. ما در موردش کمی با هم حرف زدیم. نمیدونستیم چطوری باید بنویسیمش.
شاید چون اغلب ما آموزش درستی در این باره نداریم. یعنی واقعا نمیدونیم چی باید بگیم. یا که قلبا از این موضوع کراهت داریم اما بخاطر فشارهای اجتماعی نمیتونیم یا نمیخواهیم بیانش کنیم و یا شاید بدون اینکه حتی خودمون متوجه باشیم باورهای درونی ما، با اون چه که فکر میکنیم بهش معتقدیم در تضاد هستن و این تضاد خودشو توی نوشته نشون میده.
توی نسخه اولیه خیلی از ما اغلب با احتیاط تمام از کنار موضوع اصلی رد شده بودیم، به مواردی اشاره کرده بودیم که اصلا همجنسگرایی به حساب نمیان، یا اونقدر متضاد نوشته بودیم که توی متن، خودمون مچ خودمون رو گرفته بودیم.
جالبتر اینکه نویسنده هایی که خارج از کشور زندگی میکردن خیلی راحتتر با موضوع کنار اومده بودن و در موردش نوشته بودن.
ما سعی خودمون رو کردیم. بیشتر از هر چیزی قرار گذاشتیم صادق باشیم و گمان کنم که بودیم.
وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده قصد آموزش دادن نداره، قصد ارائه متنهای سلیس از نویسندگان ممتاز نداره. یه حوضچه کوچیک از جامعه ست. قرار نیست شما همه متنها رو دوست داشته باشین. قرار نیست همه نظرات درست باشن. قصد ما فقط نشون دادن کسانیه که مثل ما فکر نمیکنن و  امیدواریم در گیر و دار نشون دادن آرای مختلف، جرقه فکر کردن زده بشه. بعد از اون باقیش دیگه کار ما نیست.  🙂
منتظر شما هستیم، بخونید و لطفا کامنت بذارید.

گلایه

از میون موضوعاتی که برای نوشتن به مهمانان مرد داده بودیم، چهار موضوع باقی موندن که یا هنوز کسی رو پیدا نکردیم قبولش کنه، و یا دوستانی بودن که اون موضوعات رو قبول کردن و بعد انصراف دادن.
اگه میون شما آقایی هست که دوست داره مهمان وبلاگ ما بشه، لطفا منو در جریان بذاره.
.
شش نفر از مهمانان ما هم موضوعاتی رو انتخاب کردن و قول دادن که مطالب رو بنویسن و برای ما بفرستن… از این تعداد هنوز سه نفر زمان دارن، اما سه نفر دیگه علیرغم اتمام مهلت زمانی که قول داده بودن، هنوز هیچ نوشته ای دست ما نرسوندن.
من اینو یه بار برای یه دوستی توضیح داده بودم که کار من هم به نوعی با نوشتن در ارتباطه. من اینو خوب میفهمم که یکی بگه نوشی من حس و حال نوشتن رو از دست دادم و موضوع رو برگردونه، یا بگه نوشی من فکر میکردم وبلاگ خوبیه اما ازش خوشم نیومده و موضوع رو برگردونه. یا بگه کارم خیلی زیاده نوشی، فکر میکردم میتونم اما متاسفانه انگار وقت نمیشه و موضوع رو برگردونه…
من همه چیزایی که ممکنه واسه یه نفر پیش بیاد که نتونه، یا نخواد، یا نرسه متنی رو بنویسه میشناسم، میفهمم و درک میکنم. چیزی که متوجه نمیشم آزاد نکردن موضوعه. ببینین، وقتی من با شما صحبت میکنم و شما موضوعی رو انتخاب میکنین، من اون موضوع رو از لیست خارج میکنم و اصطلاحا برای شما رزروش میکنم و اخلاق حرفه‌ای حکم میکنه تا شما انصراف ندادین من اون رو به دیگری ارائه ندم… وقتی شما نه متن رو میدین، نه انصراف از ادامه کار، اون موضوعات که گاهی از اوقات موضوعاتی هستن که ما بیشتر دوست داریم در موردشون متن بنویسیم از دسترس ما هم خارج میشن.
اخلاق حرفه‌ای که قرار نیست فقط برای گروه ما حکم کنه. لطفا شما هم مقید باشین. برای من شنیدن نه خیلی آسونتر از اینه که مدام پیام بدم دوست عزیز متن ما آماده نشد؟ مهمان گرامی متن ما آماده نشد؟
.
شما برای گذاشتن کامنت در وبلاگ نیاز به وارد کردن هیچ نوع اطلاعاتی اعم از اسم (فقط اسمی ولو ساختگی انتخاب کنین که ما بتونیم با اون شما رو مخاطب قرار بدیم) و ایمیل آدرس و نشانی وبلاگ/ وبسایت ندارین. حتی اگه شده گمنام پیام بذارین و از تجربه‌های خودتون بنویسین. ایمیل بدین و به ما اجازه بدین از اون در بخش از میان نامه‌های رسیده استفاده کنیم.
از نوشتن نترسین… از این نگران باشین که نتونین حتی در خلوت و گمنامی و ناشناسی، از نگفته‌های درونی‌تون پرده بردارین.
.
پی‌نوشت:
ببخشید که تازگیا نوشی و جوجه هایش در سایه وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده کمرنگ شده. به زودی همه چیز رو مرتب میکنم.

تازه چه خبر؟

امروز آخرین زن رقصنده نوشته ش رو در مورد «وقتی زن قدم اول را برای انتخاب برمی‌دارد» منتشر کرد. میدونم قرار بود ده نوشته منتشر بشه اما نفر دهم گروه کمی دیرتر از بقیه به ما ملحق شد و از اونجایی که بعد از انتشار اولین متن دیگه چیزی نوشته نمیشه، برای این موضوع مطلبی ارائه نمیده تا موضوع بعدی.
فردا نوبت نوشته مهمان ماست که ترجیح داد با اسم مستعار مطلبش منتشر بشه. مهمان هم از نوشته زنان رقصنده خبر نداشته. یعنی متنش رو پیش از انتشار مطالب ما، تحویل داده بوده.
در واقع ما یک موضوع رو وسط گذاشتیم و از یازده زاویه مختلف بهش نگاه کردیم. گاهی نوع نگاهمون خیلی بهم شبیه بوده (و برای همین گاهی به نظر میرسه متنها تکراری هستن) و گاهی آرای همدیگه رو نقض کردیم. این وضع در مورد دو موضوع اول ما بیشتر صدق میکنه چون به عمد کمی دو قطبی انتخاب شدن: آره یا نه، موافقم یا موافق نیستم، خوبه یا بد…. این کار رو کردیم تا هم دیگران یواش یواش به روال وبلاگ عادت کنن و هم ما دستمون بیاد که چطور باید راهمون رو ادامه بدیم. اما از موضوع سوم به بعد موضوعات گسترده‌تر میشن. نگاهها هم همین. توی این شرایط انتظار میره که کامنت و یا ایمیلهایی دریافت کنیم که جنس و نوع نگاهشون با ما و مهمان فرق داشته باشه. ما تصمیم گرفتیم اون نوشته‌ها رو هم با اجازه نویسنده‌ش، به اسم نویسنده یا اسم مستعار منتشر کنیم. بنابراین در وبلاگ علاوه بر نوشته های زنان رقصنده و مهمان مرد، قراره بخشی به اسم نظرات وارده، از میان پیامها و یا چیزی مثل این داشته باشیم.
برای مثال در مورد همین موضوع اخیر من اصلا فکر نمیکردم بعد از یازده متن به یه نظر جدید بربخوریم، اما دوستی پیام داد و نظرش رو نوشت که به کلی با چیزی که دیگران نوشته بودن فرق داشت. درست زمانی که فکر میکردم نوشته ها دیگه حرف جدیدی برای زدن ندارن، خواننده وبلاگمون گزینه سومی مطرح کرد.
من این ویژگی این وبلاگ رو دوست دارم. اصالت آرا، آزادی بیان، ارائه دیدگاه بدون تلاش برای متقاعد کردن بقیه، انتخاب آزادانه شیوه و نحوه روایت و انتقال پیام…
ما نمیخواهیم فضا رو ملتهب از بحث و قضاوت کنیم. مایلیم چالش توی ذهن خواننده اتفاق بیفته و خیلی خوب میشه اگه ما رو هم در این چالش سهیم کنه.

.
نکته دیگه این که تصمیم گرفتیم هر روز دو متن منتشر کنیم. به نظرمون شش روز برای یک پرونده خیلی بهتر از یازده روزه. از شما چه پنهان، خودمون هم مشتاقانه دلمون میخواد بدونیم سایر زنان رقصنده چی نوشتن و حوصله‌مون نمیکشه یازده روز صبر کنیم!
.
ما رو تنها نذارین، مطالب رو دنبال کنین، پیام بذارین، خصوصا اگه در مورد موضوع مورد بحث نظرتون رو بنویسین خیلی ممنون میشیم، چون همون طور که گفتم گاهی شما چیزی میگین که ما یازده نفر به ذهنمون نرسیده بوده. فقط توی ارائه نظرتون با ما و خودتون روراست باشین. از نوشتن نترسین، میون ما قرار نیست کسی الزاما نویسنده بشه، ما فقط تمام تلاشمون رو میکنیم که صادقانه خودمون باقی بمونیم.