نمیدونم سر چی بود که گفتم عین درفش کاویانی و ناشا تعجب کرد که یعنی چی. هزار بار داستان کاوه و ضحاک و فریدون رو گفته بودمها، اما همون یه تیکه درفش کاویان و پیشبند کاوه رو جا انداخته بودم که این بار تعریف کردم و دیدم ناشا بدجوری رفت توی فکر.
با خودم گفتم به بچه فرصت بدم بگیره چی شد و ازش پرسیدم هر جاش که سخته بگو کلمه آسونتر انتخاب کنم. بعد منتظر جوابش نموندم و یه نفس شروع کردم به معنی کردن چند تا کلمه که به خیال خودم معنیشون رو نمیدونست، اما ناشا به آرومی حرفم رو قطع کرد و سرش رو تکون داد و گفت: «نه، سخت نبود، یعنی همهش رو فهمیدم. فقط نفهمیدم کاوه آهنگر پیشبند واسه چی میبسته. مگه توی کار موسیقی و آهنگ نبود؟ پیشبند میخواسته چکار؟»